ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیروز مجبور شدم برای اینکه جریمه نشوم ، ماشینم را خیلی دورتر پارک کنم و وقتی راه افتادم باد گرفته بود. برگهای زرد کوچک درختان روی زمین می ریخت و می چرخید. همان موقع بود که دلم می خواست عکس بگیرم اما موبایل نداشتم. کیف کردم از چرخش برگها و راحت بدون اینکه حواسم به عکس گرفتن باشد ، قدم زدم تا برسم به کلاسم. منظره خیلی قشنگی بود. رویایی مثل توی فیلمها. و امروز دوباره داشتم رانندگی می کردم تا برسم به آرایشگاه ، در اتوبان صدر آرام آرام جلو می رفتم که یکهو دیدم آن طرفم ماشینها خیس خیسند و ماشینهایی که زیر پل هستیم، اصلا خیس نشدیم. بعد به دانه های درشت باران نگاه کردم. چقدر قشنگ بود. می باریدند و آن یک سوم اتوبان که زیر پل صدر نبود خیس خیس شده بود.
خواستم دیگر عکس نگیرم از چیزهای قشنگی که می بینم آن ها را بنویسم.