بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

طبل بزرگ زیر پای چپ

دلم می خواهد سر ساعت هفت هدفونم را بزنم به گوشم و بی خیال حرف زدن مادر و پدر مردخانه ، به صدای تو گوش بدهم. نمی توانم. باید به حرفها و خاطرات تکراری گوش بدهم. اما حالا روی طبقه دوم پل صدر درباره خوابها می شنوم. 

کاش خوابی می دیدم که ادامه پیدا می کرد و من در گذشته ای که دوست داشتم می ماندم.

وقتی فقط سین می کنی و می روی دنبال تنهایی خودت، تصویر پیش رویت حیاط پاییزیت می شود ... من دیشب از غصه روی نقشه تهران دنبال خانه ات می گشتم. تصویری که همیشه توی ذهنم است، روی لبه پنجره نشستی و داری سیگار می کشی. بعد یادم می افتد یک غروب تابستانی رفتم لبه تهران ایستادم و می خواستم بهت نشانش بدهم اما تو گفتی من می خواهم تو را ببینم. دلم ریخت. اشک هایم ریخت. قلبم تکه شد. الان یادش که افتادم باز توی تونل نیایش گریه ام گرفته. 

چرا باران بند آمده؟ چه جمعه دلگیری!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد