بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

صبح شنبه خود را چگونه آغاز کردید؟

باران می بارد، صدایش قطع نمی شود.

صبح موقع رفتن بیدارم کرد تا جورابش را پیدا کند. همه جا را گشت و  پیدا نکرد، بعد من بهش گفتم گذاشتم روی میز و او همانجا  را گشت و پیدا نکرد. چراغ را روشن کرد، من روی میز را دیدم و جوراب را دستش دادم. 

حتما من باید بلند می شدم. تمام زندگی ما همین است. گشتن و پیدا نکردن او و گشتن و پیدا کردن  های من.

وقتی بیدار شدم تو آمدی توی ذهنم. انگار تمام دیشب نگرانت باشم یا چه می دانم چیزی بوده  یا خوابت را دیده ام. تو هم بیدار بودی و خوابت نبرده. فهمیدم حتی با قرص.

شانه هایم که از پتو بیرون مانده،  سردند. می خواهم بروم زیر پتو و بخوابم و هیچ ساعت زنگ داری بیدارم نکند. 

ولی باز شنبه شد. و یک هفته کاری پر از کلاس و امیدواری بیهوده به زندگی و تلاش برای جبران روزهای گذشته ...

نظرات 2 + ارسال نظر
امیر حسام شنبه 15 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 10:35 https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام؛ با آرزوی سلامتی

ممنون

Baran چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 17:07

آخ،از این گشتن ها و همین جلویِ چشم بودن و پیدا نکردن ها...

نگو نگو دیوانه می شوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد