بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

محاله ازت بی خبر بشم

همچنان دارد باران می بارد. چه هوایی بود امروز . چقدر دوست داشتم با کسی راه می رفتم توی پیاده روهای پهن که پر از برگهای چنار است.  چقدر امروز تیربارانم کردی با نوشته ها و فیلمها و هر چه که بود. همه را خواندم و دیدم و پر از غصه شدم. دلم می خواهد باهات حرف بزنم. می دانم که هیچ فایده ای ندارد. می دانم که آن عشق که ازش حرف می زنی را بالاخره روزی پیدا می کنی و من فراموش شده ای می شوم که خودمم هم فراموش کرده ام. روی پاهایت طاقت بیاور قهرمان. تو می توانی. منم که نباشم و قرار نبود باشم ، تو قوی هستی. من از دور تماشایت می کنم و ته دلم می گویم روزی روزگاری دلتنگ بودم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد