بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

... خنده زد

نمی دانم کدام قسمت بود که داشتم گوش می دادم که نوشته بودی مهدی پرتوی و من یاد دوست مشترکمان با میم افتادم که از ما بزرگتر بود اسمش قشنگ بود ، همان شعر شاملو که خنده می زند  آن وقت از ایران رفت و ازدواج کرد و من می دانستم که پدرش در حزب توده بوده ، همان که تو می گفتی. شاید پدرش بوده که سال نود و هشت فوت کرده بود. وقتی با آن قسمت خوابم برد چقدر دلم برای دخترک زیبا تنگ شد. چند سال است ندیدیمش؟ نمی دانم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد