ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
از صبح خیلی زود بیدارم. همه اش به داستان های خانه های مردم فکر می کنم. به خانم نون که از دیروز در کف زنی پنجاه و خورده ای سال است که با پسر عموی مادرش که از زن بزرگتر است ، ازدواج کرده و خیلی ثروتمند است و خانه اش قصر است و یک عالمه کارخانه دارد و زمین و مال و منال و او می گوید عجب. او معمولا همه چیز را با غلو خاصی تعریف می کند. لهجه اش بامزه است . مثل فیلم پایتخت. باید یک روز بنشینم و قصه خانم نون را بنویسم. ده کیلو لاغر کرده و چند سالی از من بزرگتر است. معمولا دارد با تلفن حرف می زند و گزارش لحظه به لحظه به دخترانش می دهد. چهارده سالگی ازداوج کرده و وقتی دو تا دختر زاییده با دخترانش خاله بازی می کرده. الان پنج یا شش نوه دارد. من بیشتر شنونده ام و گاهی الکی تعجب می کنم تا باهاش همدلی کنم. خیلی مهربان است اما زیاد حرف می زند. می خواهد بفهمد من چقدر از صاحب خانه می گیرم. و من هر چه می گوید را تایید می کنم. همان ساعتی سی تومان را .دلم نمی خواهد غصه بخورد. او تند تند کارهای خانه را می کند و غذا می پزد و همه جا را همینطور که تلفن حرف می زند تمیز می کند. او با بچه هم مهربان است. و خوب ازش نگهداری می کند. موقعهایی که من باشم دیگر خیالش راحت است. و بعد از اینکه من می روم با بچه بازی می کند.