بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خانم نون

از صبح خیلی زود بیدارم. همه اش به  داستان های خانه های مردم فکر می کنم. به خانم نون که از دیروز در کف زنی پنجاه و خورده ای سال است که با پسر عموی مادرش که از زن بزرگتر است ، ازدواج کرده و خیلی ثروتمند است و خانه اش قصر است و یک عالمه کارخانه دارد و زمین و مال و منال و او می گوید عجب. او معمولا همه چیز را  با غلو خاصی تعریف می کند. لهجه اش بامزه است . مثل فیلم پایتخت. باید یک روز بنشینم و قصه خانم نون را بنویسم. ده کیلو لاغر کرده و چند سالی از من بزرگتر است. معمولا دارد با تلفن حرف می زند و گزارش لحظه به لحظه به دخترانش می دهد. چهارده سالگی ازداوج کرده و وقتی دو تا دختر زاییده با دخترانش خاله بازی می کرده. الان پنج یا شش نوه دارد. من بیشتر شنونده ام و گاهی الکی تعجب می کنم تا باهاش همدلی کنم. خیلی مهربان است اما زیاد حرف می زند. می خواهد بفهمد من چقدر از صاحب خانه می گیرم. و من هر چه می گوید را تایید می کنم. همان ساعتی سی تومان را .دلم نمی خواهد غصه بخورد. او تند تند کارهای خانه را می کند و غذا می پزد و همه جا را همینطور که تلفن حرف می زند تمیز می کند. او با بچه هم مهربان است. و خوب ازش نگهداری می کند. موقعهایی که من باشم دیگر خیالش راحت است. و بعد از اینکه من می روم با بچه بازی می کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد