ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دارم به خانه برمیگردم. همزمان دارم به داستان ما تمامش می کنیم گوش می دهم. تا اینجای داستان روندی خوب داشت و حالا که عشق قدیمی اش اطلس را در رستوران دید ، داستان دارد جالبتر می شود.
خسته ام. به اندازه یک هفته خستگی دارم و هفته های قبل که خستگی ام در نرفته است. فردا صبح ساعت هشت و نیم یک جلسه آنلاین دارم و بعدش وقتی کارهایم را انجام بدهم باید برویم عروسی. بعد از دو سال می خواهم بروم عروسی. و عروسی دوست قدیمی . خیلی خوشحالم . امروز که مامان یایا من را دید گفت مبارک است. این هفته همه شاگردها و مادرهایشان از رنگ تازه موهایم می گفتند. خودم کم کم دارم بهشان عادت می کنم.