بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ته مانده روز

دارم به خانه برمیگردم. همزمان دارم به داستان ما تمامش می کنیم گوش می دهم. تا اینجای داستان روندی خوب داشت و حالا که عشق قدیمی اش اطلس را در رستوران  دید ، داستان دارد جالبتر می شود. 

خسته ام. به اندازه یک هفته خستگی دارم و هفته های قبل که خستگی ام در نرفته است. فردا صبح  ساعت هشت و نیم یک جلسه آنلاین  دارم و بعدش وقتی کارهایم را انجام بدهم باید برویم عروسی. بعد از دو سال می خواهم بروم عروسی. و عروسی دوست قدیمی . خیلی خوشحالم . امروز که مامان یایا من را دید گفت مبارک است. این هفته همه شاگردها و مادرهایشان از رنگ تازه موهایم می گفتند. خودم کم کم دارم بهشان عادت می کنم. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد