ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به مریم زنگ زدم، و تصویری با پسرکش حرف زدم. خواهرش آمده بود پیشش. چقدر خوشحال شدند از اینکه بهشان زنگ زدم. همه حرفهایمان به این ختم شد که یک روزی همدیگر را می بینیم. چقدر امید داریم . چقدر توی نگاه هایمان همینقدر شادی و امید بود.
دخترک برایش نقاشی کشیده بود . چیزی از نوارهای کاغذی و رنگی رنگی خانه خودشان را کشیده بود.
مریم از دیدنش خیلی ذوق زده شده بود.
دلمان به همین لحظه های کوتاه خوش است.