بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

سوالهای تمام نشدنی

دراز کشیده ام روی کاناپه آبی و یک آهنگ را گذاشتم روی تکرار . همه کارهایم را تقریبا انجام داده ام. ماشین ظرفها را شسته، وسایلم دم در آماده است ث فردا اگر بخواهم ساعت ده خانه ه باشم باید زود بخوابم که هشت بیدار شوم و راه بیفتم. خمیازه می کشم اما تا خوابم ببرد طول می کشد. تا این گوشی شارژش تمام نشود ول کن نیستم. یا دارم می خوانم یا چیزی می نویسم یا می بینم یا گوش می دهم. سینک را سابیده ام ، گاز را برق انداخته ام. کار هر دفعه ام است. محل کارم را پاکیزه تحویل بدهم و بعد آخر هفته برای تمیز کردن تحویل بگیرم. 

کتاب تازه برای گروه کتابخوانی دوستان صمیمی را شروع کردم. موهبت کامل نبودن. کتابهای روانشناسی را سخت جلو می برم اما مجبورم بخوانم تا فکر نکنم. همکلاسی داستان نویسیم که بهم کتاب فلسفی پیشنهاد داده بخوانم. من سالهاست می خواهم روی قسمت فلسفه ذهنم کار کنم اما موفق نبوده ام. ذهن من سطحی کار می کند. فقط می خواند . چیزهای آسان و ساده را خوب می فهمد. فلسفه همیشه برایم سخت بوده. و ازش فرار کرده ام به جای اینکه باهاش مواجه شوم. 

یخچال را مرتب کرده ام، میوه های شسته و غذاهای آماده در ظرف های دردار. 

مردخانه می گفت غصه ام می شود داری می روی. انگار دارم می روم سفرقندهار. بعد با خودش حساب می کند که من چهار شب و سه روز اینجا هستم و سه شب و چهار روز خانه پدری. روزها که می روم سرکار و علنا خانه نیستم و شبها خسته و کوفته می آیم ، نگاهی به مشق های دخترک می اندازم و دوشی می گیرم و خرده کارهایم را انجام می دهم.

یکی از مصائب این زندگی تکرار مکررات راجع به مسائل پیش پا افتاده روزانه است. مثلا تبلت را زدی به شارژ؟ کی می زنی؟ تا صبح شارژ می شود؟ چرا نزدی؟ کی می زنی؟ کجا زدی؟ کی کلاس می روی؟ چرا کلاس می روی؟ کجا می روی؟ و قص علی هذه...

و من جیغم در می آید که ای بابا تبلت بعد از زدن به برق و شارژ ممطئنا تا صبح شارژ می شود. و همینطور ادامه می دهم تا مکالمه قطع شود.

چرا بدیهیات برای ما حل نمی شود؟؟؟ و خنده دار تر از این هست؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد