ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
رفتم آرشیو آبان سال نود و هشت را خواندم، چقدر افسرده بودم. همان روز که بنزین گران شده بود جمعه بود و ما همه فکر کنم جمع شده بودیم دور هم در سالن. فردایش برف سنگینی بارید. اتوبانها بسته شدند . وقتی به خانه برمیگشتم در تمام شهر آتش بلند بود. سطلها را آتش زده بودند. بانکها و ساختمانها ، از کوچه های پشتی رفتیم. صدای تیراندازی می آمد. فردایش را تعطیل کردند. و از آن روز به بعد وحشت را در تمام وجودم حس می کردم و اتفاقهای بد و بدتر پشت سر هم افتاد و دیگر ایران، ایران نشد.
آخ گفتی. خون هون همه جوون که بیزگناه ریخته شد، باعث شد که دیگه ایران، ایران نباشه ... و چه غمگین ..