ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
مردخانه از درد انگشتم بدتر است. آمده بالای سرم دو ثانیه یکبار می پرسد: خوب شدی؟ درد داری؟ الان چطوری و من را کلافه کرده. کیسه یخ را پیشنهاد داده اما باز موقع راه رفتن درد دارم. می گوید من اگر بمیرم هم نمی گویم درد دارم . گفتم باشد من خوب شدم. دست از سرم بردار. می خواهد فردا دو دقیقه یکبار هی بپرسد خوب شد نشد؟ و دیوانه ام کند.
اصلا اشتباه کردم بهش گفتم انگشتم درد گرفته. از دستش جرات ندارم چیزی بگویم صبح که بیدار شوم می گویم خوبم و دردی ندارم. خلاص.
از مصائب مریض شدن من است.