بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بی کسی

دیشب از دلتنگی گریه کردم. دیشب دلم می خواست کسی بغلم کند. طولانی ببوسدم. تنها بودم. نشستم فیلم جاده انقلابی دی کاپریو و وینسلت را نصفه نیمه دیدم و خوابم گرفت. دیشب احساس تنهایی شدیدی کردم. در طول هفته سخت کار می کنم و فقط  وفقط به کار فکر می کنم. آخر شب کتاب می خوانم یا گوش می دهم. اما دیشب در اوج بدبختی و تنهایی بودم. نمی توانستم احساسم را تغییر بدهم. ضعیف شده بودم.

چقدر می توانم تحمل کنم ؟

نظرات 2 + ارسال نظر
حیدر جمعه 5 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 10:14

سلام متنتون رو خوندم جالب بود منم همین حسو و حال رو دارم همش کارو کار بعدشم تنهایی ...... و تنهاییی .....و ....

Baran یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 17:49

میان تاریکی

ترا صدا کردم

سکوت بود و نسیم

که پرده را میبرد

در آسمان ملول

ستاره‌ای میسوخت

ستاره‌ای میرفت

ستاره‌ای میمرد

ترا صدا کردم

ترا صدا کردم

تمام هستی من

چو یک پیالهٔ شیر

میان دستم بود

نگاه آبی ماه

به شیشه‌ها میخورد


ترانه‌ای غمناک

چو دود بر میخاست

ز شهر زنجره‌ها

چون دود میلغزید

به روی پنجره‌ها


تمام شب آنجا

میان سینهٔ من

کسی ز نومیدی

نفس نفس میزد

کسی به پا می‌خاست

کسی ترا می‌خواست

دو دست سرد او را

دوباره پس میزد


تمام شب آنجا

ز شاخه‌های سیاه

غمی فرو می‌ریخت

کسی ز خود میماند

کسی ترا میخواند

هوا چو آواری

به روی او میریخت


درخت کوچک من

به باد عاشق بود

به باد بیسامان


#فروغ_ فرخزاد
اجازه خانم؟!

آخ ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد