بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

وقتی دلتنگی میاد

خوابم نمی برد. امروز خانه میم و ح خیلی دوباره بهم خوش گذشت. ح بهم گفت کتابت را چاپ می کنم. از آن موقع دارم فکر می کنم من چه چیزی دارم برای چاپ؟

باید بنشینم و دوباره اتفاقات خانه هایی که رفته ام را بنویسم مثل فیلم خدمتکار. شاید چیز جالبی از آب در آمد.

دلتنگم. خیلی. و هیچ جوری دلتنگیم رفع نمی شود.

نظرات 1 + ارسال نظر
لیلی دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 06:38

حالتون رو می‌فهمم.اول فکر کردم خودم این چیزها رو نوشتم

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد