ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
خوابم نمی برد. امروز خانه میم و ح خیلی دوباره بهم خوش گذشت. ح بهم گفت کتابت را چاپ می کنم. از آن موقع دارم فکر می کنم من چه چیزی دارم برای چاپ؟
باید بنشینم و دوباره اتفاقات خانه هایی که رفته ام را بنویسم مثل فیلم خدمتکار. شاید چیز جالبی از آب در آمد.
دلتنگم. خیلی. و هیچ جوری دلتنگیم رفع نمی شود.
حالتون رو میفهمم.اول فکر کردم خودم این چیزها رو نوشتم
ممنون