ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
توی شب چند بار بیدار شدم. نمی دانم چرا. احساس می کردم که چیزی دارد بیدارم می کند، کسی یا احساس کسی اما بعد از خستگی زیاد دوباره خوابم می برد. این روزها هر جا می روم همه می خواهند برایم قهوه یا نسکافه درست کنند اما من تعریف می کنم برایشان که خواب خوبی ندارم. شبها دیر خوابم می برد یا کم می خوابم و به خاطر هورمونهایم بهتر است کمتر چیزهای کافئین دار مصرف کنم. بعد توی آینه یادم افتاد باید بروم چک آپ و از آخر تیرماه دیگر دکتر زنان نرفته ام. سه ماه از اسفند تا تیر داشتم هر چهارشنبه تقریبا دکتر می رفتم و حالا انگار دوباره منتظرم اسفند شود و چند تا سونو و ماموگرافی چهل سالگیم را انجام دهم. روزها و شبها می گذرد و من کاری برای نوشتن درست و حسابی و چیزی برای چاپ انجام نمی دهم. فکر می کنم هر شب باید هزار کلمه بنویسم اما تنبلی می کنم. و خستگی و کار زیاد نمی گذارد. مثلا دیشب که رسیدم ، تازه شروع مردم برای دخترک غذا پختن و این واقعا انصاف نبود اما در کمال آرامش برایش آماده کردم. می دانم دو سه سالی بیشتر دوام نخواهم آورد برای اینطور شبانه روزی کار کردن.
ما برای نوشتن به "اتاقی از آن خود" نیاز داریم ...
وگرنه پشت گاز و وسط لباس تا کردن و کنار سبزی خرد کردن ها خودمان هم تمام میشیم... بدون نوشتن و خود شدن
کاش ..