ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
یکی از فامیل ها که یک سال از من کوچکتر است چند روز پیش در جاده شمال تصادف کرده، راننده و خودش خوابشان برده و چیزی که در فیلم نشان می دهد اینطور است که منحرف شده و خورده به کامیونی که از روبه رو می آمده و راننده مرده و او به کما رفته. حتی برای نوشتنش نفسم بند می آید. کل فامیل در حال دعا و ثنا برای او هستند که زن و دو بچه دارد. جوان است. اگر من جوان محسوب شوم او هم یک سال از من کوچکتر است. چطور می شود ؟ من شبانه روز که نه اما بیشتر مواقع به مرگ فکر می کنم و از مرگ می ترسم . کی قرار است مرگ به سراغم بیاید و چگونه؟ بعدش می توانم بیایم درباره اش بنویسم؟ مثلا مرگ اینطور بود ؟ سخت بود یا آسان؟ کاش می شد. می توانستم بیایم و بنویسم درباره ش. همچنان ازش می ترسم.،همین دیروز در کوچه یک لحظه که داشتم می پیچیدم یک ماشین پژو روبه رویم سبز شد. هر دو با سرعت کم بودیم اما من هم سریع فرمان را چرخاندم و بهش نزدم. حواسم توی موبایل بود. خودم هم می دانم رانندگیم پرخطر است.