ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
توی تاکسی ام بعد از سالها. نمی دانم آخرین بار کی مترو سوار شدم ؟ اما امروز بعد از مدتها وارد مترو شدم و وحشت کردم و چندین بار دستم را الکل زدم. مردم بغل هم ، کنار هم چپیده ، با ماسک نشسته بودند. فروشنده ها همچنان مشغول بودند. تجهیزات بعضی هایشان متفاوت شده بود. رگال های چرخدار را تا به حال ندیده بودم. جالباسی ها و آویزهای مختلف را چرا اما چرخدار را نه. پسری جوان داشت روسری های کوتاه را توضیح می داد که چقدر کاربرد دارد، داشتم خر می شدم بخرم اما گفتم ولش کن من یک دانه پارچه ایش را دارم که اگر دخترک بگذارد بعضی وقتها موقع ورزش استفاده می کنم. جنسش پلاستیکی بود ، اگر نخی بود شاید خوشم می آمد. هوا امروز تمیزتر بود انگار که باد وزیده باشد، ابرهای سفید را می شد همانجا دم متروی ابن سینا دیدم. اولین بار بود از این ایستگاه سوار مترو می شدم. چسبیده به اتوبان امام علی. کوه بلند ته شهر را می دیدم. مرکز پژوهشی خوارزمی که باید زنگ سومش را زد برای اینکه واردش بشی کنارم بود. مغازه ها و مردهایی که عجیب بهم نگاه می کردند. و انگار یکی شان بهم متلک انداخت. خیلی وقت بود که این لحظات را تجربه نکرده بودم. هنوز هم مردان متلک می گویند؟ توی تاکسی سه تا مسافریم و همه پنجره هایمان را داده ایم پایین. هوا اینجای شهر سردتر شد و بالاخره کاپشنم به دردم خورد. صبح در کلاس آموزشی با همکلاسی دانشگاهم حسابی حرف زدیم درباره معلمی و کلاسداری. و وقتی می روم بالای منبر دیگر پایین نمی آیم. این خوب نیست. باید کمتر حرف بزنم و بیشتر فکر کنم. از عابر بانک دم مترو پول گرفتم که کرایه بدهم.،خیلی وقت بود دم عابر بانک هم نرفته بودم. دخترک با پدرش رفته شهربازی اپال و عکس فرستاده. تا برسم خانه بابا ، باید شال و کلاه کنیم سمت خانه خودمان و این دو روز را طوری بگذرانیم تا یکشنبه . چقدر تعطیلات آخر هفته ام کم است. چقدر نیرو کم دارم. منتظر فردایم. ساعت مقرر . هدفونم را شارژ کنم و به صدایت گوش بدهم. همین.