ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بسته قهوه ترک را باز کردم، همان که از مغازه ادویه فروشی ها ، با تور رفته بودیم، خریده بودم. یک پیمانه دم کردم روی گاز چون توی قهوه سازم فقط باید قهوه فرانسه بریزم و حالا که طعمش آمده زیر دندانم می بینم به قهوه فرانسه عادت کرده بودم. با اینکه تلخی گس گونه اش را که با کف شیر تقلیل داده بودم ، خیلی سخت تحمل کردم. صبحانه نخوردم . ماشین لباسشویی را روشن کردم، امروز حتی حوصله آشپزی هم ندارم اما سبزی کوکو را در آوردم. برای دخترک شیرموز درست کردم و مردخانه رفته ماشین را تمیز کند برای هفته پیش رو. جمعه ها خودم را سرگرم می کنم. باید کتاب گروه کتابخوانی را بخوانم و به یک ویس طولانی گوش بدهم .
پنجره را باز کردم تا برای پرنده ها دانه بریزم باد سرد خورد توی صورتم و کیف کردم از آبی آسمان و هیچ چیزی از دیشب به یاد نیاوردم. چه خوب که فراموشی وجود دارد. حالا می فهمم که بقیه چطور من را فراموش می کنند و من هم آنها را . اتفاقی عادی است.
حالا نوبت چای است.