ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
داشتم می رفتم آخرین خانه، خانه ای که از تابستان با من است و حسابی من را جان به لب می کند از بس خاطره می چپاند توی سرم. سر ساعت رسیدم. در راه کمی ترافیک بود. غروب مثل یک صحنه عجیب و پرده نمایش چلوی چشمم تمام نمی شد. آسمان کبود شده بود. دلم مثل یک قوطی کنسرو فشرده تن ماهی له شده ، دلتنگ بود. فشرده و له شده. وسط آن کبودی رد کمرنگ قرمز دیده می شد. دلم می خواست گریه کنم. می خواستم بزنم کنار همانجا که از یک کوچه باریک پر از باغ عبور می کنم و درختانش بی برگ شده اند ، همانجا بزنم کنار و برای خودم گریه کنم . خودم را بغل کنم و دست بکشم روی قلبم و در سکوت گریه کنم. اما نشد. رفتم پیش شاگردم و باهاش بازی کردم و انگار نه انگار اینقدر دلتنگم. دلتنگ چی یا کی یا ...؟ هیچ کدام. یک دلتنگی عمیق برای خودم. فقط همین.
دلتنگی های شما را
؟!ما می تونیم؟سر شانه ی شما را ببوسیم و
اجازه خانم؟!
ما دعا کردیم. ابرهای سرزمین مون.بیان سمت آسمان ولایت شما.لطفا مراقب خودتون باشید


باد و باران
ترانه می خواند
رویا های شما را
ماه و آسمان پر ستاره و سپیده دم و
آبی آرام روشن
بال بال می زند
.
.
.
اجازه خانم
گونه های خیس تونو پاک کنیم.
مهربانی تو حالم رو خوب می کنه، ممنون دوست ندیده ام تو خود بارانی. و بر من می باری و حالم را خوب میکنی. مرسی