ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز آسمان آبی پیدا نبود. آلودگی تا خود کوه دیده می شد. داشت خفه ام می کرد این هوا.بالاخره یک روز از این هوا، از بیماری ، از یک تصادف هولناک خواهم مرد. چه اهمیتی دارد؟ مرگ نزدیک است. بالاخره آرام گرفتم روی تخت. از سرمای اتاق زرد رنگ امسال که قبلا آبی بود و قبلا سبز کمرنگ ، بخاری برقی صدادار روشن کرده ام شاید کمی از عبور هوای سرد از روی بینی ام کم کند. امشب شام با من بود. درست کردم و بعد دوش گرفتم. بعد با چند نفر درباره کار پیام رد و بدل کردم و روند کلاس را توضیح دادم و به چند مامان پیام دادم. بعد به دخترک دیکته گفتم و مشق ریاضیش را چک کردم. بعد با هم بازی کردیم. بعد موهایم را خشک کردم و شانه زدم تا در هم گوریده نشود. بعد فهمیدم یکی از کلاسهای فردایم کنسل است. نمی دانم چه کنم. وقتی کلاسم کنسل می شود نمی دانم چکارکنم انگار تفریح کردن را فراموش کرده ام. می دانم به خانه برمی گردم. من آدم خانه ام. حالا در تاریکی تند تند تایپ می کنم تا بلکه بعدش بخوابم. چشمانم را ببندم و دفتر امروز را ببندم و بگویم امروز را هم جان بدر بردی . می دانم تا خوابم ببرد هزار سال طول خواهد کشید.