ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
بهت پیام می دهم، آنقدر جلوی خودم را گرفتم اما امشب نتوانستم . نتوانستم به تو نگویم. اما تو هیچ نگفتی. بهت گفتم نوشته ام انتخاب شده و مدیون خواندن نوشته هایم هستم. یادم هست تابستان گفتی به جای تو بنویسم و من گفتم نمی توانم و تو گفتی باید بتوانی اگر می خواهی نویسنده بشوی. من خیلی راه دارم تا نویسنده بودن واقعی اما همان وقت ، نوشتم . نوشتم و تو خواندی. و من قدرت گرفتم. من قویتر شدم. کلمه ها را دستم می گرفتم و طوری می بافتمشان انگار لباس خودم بود. همه چیز می بافتم. آنقدر بافتم که بالاخره از این چیزهای بی سر و ته دارد چیزی عجیب و سورئال خلق می شود. و تو یکی از مشوقین من بودی. می دانم از دستم عصبانی هستی اما من هنوز ته دلم ، دوستت دارم، یواشکی.
دوست داشتن های یواشکی که هیچوقت تمامی ندارد! سلام،:)
سلام م دقیقا رفیق قدیمی
تنها از سکوت تو
پیش از آنکه سخن گویی
هر آنچه را که باید ,درمی یابم
بی آنکه واژه ای از تو بشنوم
در سکوتت
هر نغمه ای که آرزو می کنم
به گوش می رسد...
"لنگستون هیوز"
آخ.از عنوان تون
چه شعر قشنگی مرسی