ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یک جور ناامیدی و افسردگی بهم چیره شده، انگار همه باید بهم گوش بدهند و جوابم را زود و سریع بدهند. من متوقع شده ام. همین افسرده ام کرده و نمی توانم خوب فکر کنم و بنویسم. باید بفهمم که بقیه آدم من نیستند. من خیلی زود وابسته می شوم. باید یاد بگیرم در این مقوله یعنی نوشتن هم خودم به تنهایی گلیمم را از آب بیرون بکشم. قرار نیست همواره کسی باشد که غلط هایم را بگیرد یا دست ببرد ته داستانم را صحیح کند یا اینکه راهنمایم باشد. باید از این حالت بیرون بیایم . روی پای خودم بایستم. این ها را به خودم می گویم اما کو گوش شنوا.