ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
امروز بعد از مدتها از خانه بیرون زدم و همه چیز رنگ و بوی دیگری داشت. برای مادر مردخانه یک سبد گل گرفتم و رفتم به خانه شان. قبل از آنکه برسم ایمیلی دریافت کردم که بهم خبر می داد ، داستانی که نوشته ام را قبول کرده اند و قرار است در مجله شان چاپ شود و حالم را صد برابر بهتر کرد. با اینکه دیشب حالم خیلی خوب نبود. و تا صبح درد داشتم از دلگرفتی و حرفهایی که شنیده بودم. رفتم آرایشگاه و موهایم را برای فردا شب عقد دختر عمه ام یک درجه ، صورتی خیلی ملایم و یواش کردم. یعنی روی مش های سابق یک تاش صورتی نشسته و جذابترم کرده. فکر کنم. تا نظر بقیه چه باشد. ها ها . دخترک هم موهایش را مرتب کرد. لباسی که مادر مردخانه برایم دوخته صورتی است و من هم یک جورایی خواستم قر تو قیامت باشد و با لباسم ست باشم. ها ها . معلوم است که حالم خوب است که اینطور می نویسم. الان هم نشسته ام و داستانم را یکبار مرور کردم و یک جاهایش را تغییر دادم.
امروز همه دنیا بهم لبخند می زد. کاش برای شما هم هر روز همینطور باشد. لبخندی مداوم و پر رنگ.
موقع برگشتن آهنگ دوست دارم زندگی سیروان خسروی را با هم خواندیم و کیف کردیم. چقدر این آهنگ پر از انرژی است . واقعا هر بار که می شنوم حالم خوب می شود.
به به.خیلی مبارکا باشه بلامیسرهم قبولی داستان.هم رنگ مو.هم لباس.عقد دختر عمه و قر تو قیامت...خیلی خیلی مبارکا باشه جان قوربان
عزیزدلم مرسی ، قربونت برم.