ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چقدر خوب است که تعطیلم و نشسته ام پای لب تاپ. دیشب خیلی کم خوابیدم و صبح هم از ساعت شش بیدارم. چشمانم خسته است اما امروز روز آزادسازی کلمات است. من می دانم. کلمه ها را یکی یکی از قفس در می آورم و پرشان می دهم به سمت آسمان آبی صفحه خالی.
دخترک نشسته روی تخت و دارد نامه های فلیکس را می خواند.
می دانی چه اتفاقی افتاد؟ به حرف امرسون گوش دادم و یک نامه عاشقانه نوشتم و قلمم روان شد. به خدا اگر دروغ بگویم.
مدت هاست که برایت چیزى ننوشته ام.
وقتی خواندم:"..یک نامه عاشقانه نوشتم..."


زندگى مجال نمى دهد: غم نان!
با وجود این، خودت بهتر مى دانى:
نفسى که مى کشم تو هستى؛
خونى که در رگ هایم مى دود و حرارتى که نمى گذارد یخ کنم.
امروز بیشتر از دیروز دوستت مى دارم و فردا بیشتر از امروز.
و این، ضعف من نیست: قدرت تو است..
اجازه خانم؟!
به ذهنم این نامه آمد.
چه قشنگ بود عزیزم