بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

۱

همه چیز از یک روز آرام بهاری شروع شد که زنگ در خانه‌ی استاد را فشردم. استاد بعد از چند ثانیه در را باز کرد. من را از آیفون تصویری آپارتمانش دیده بود، لابد. عینک دودی زده بودم. اما من را می‌شناخت. یعنی می‌دانست سر ساعت پنج و سی دقیقه بعدازظهر روز دوشنبه برای یادگرفتن پیشش می‌آیم. ثبت نام کردم و قرار شد هفته‌ای یک بار بیایم هنگ درام یاد بگیرم. کمی جوگیر شده بودم از بس که همه‌ی دوستانم در استوری‌هایشان یک هنگ‌درام جلویشان بود و صدایی عجیب آمده از ماورا به گوشم می‌رسید و قلبم به تپش می‌افتاد. پرس‌وجو کردم و چند نفری این استاد را معرفی کردند.بالاخره هنگ‌درام خریده، کلاسم را شروع کردم. دل توی دلم نبود. من هیچی از موسیقی نمی‌دانستم. اما نوایی که از ضربات نرم و آرام انگشتان از روی صفحه فلزی هنگ‌درام برمی‌خاست، دیوانه‌ام می‌کرد. نمی‌توانستم از این احساسی که چند وقتی آمده بود سراغم بگذرم. 

جلسه‌ی اول بود. هوا آفتابی و کمی گرم بود. گاهی نسیم می‌وزید. سر ساعت زنگ در را فشردم و در بدون حرفی به رویم باز شد. از پله‌های قدیمی آپارتمان بالا رفتم. طبقه‌ی سوم واحد ششم. 



هنگ‌درام

بخش اول



۱۴۰۱/۵/۲۴

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد