بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

۳

می‌توانست جور دیگری بگذرد. می‌توانست همه‌چیز معمولی‌تر باشد. اما برای من که از دنیای اعداد می‌آمدم در دنیای هنر، همه چیز حتی کلمه موسیقی یا نت یا هر چه که جدید می‌شنیدم، هیجان‌انگیز و جذاب بود. چطور می‌توانستم اشتیاقم را پنهان کنم؟ رفته بودم در کنه کلمات استاد و غرق شده‌بودم در توضیحات و توصیفاتش. لبهایش تکان می‌خورد و من با هر کلمه دری به رویم گشوده می‌شد. صدای استاد خودش یک ریتم منظم بود که در سرم بصورت یک تک‌نوازی تکرار می‌شد. به خودمم آمدم که استاد صدایم می‌کرد خانم، خانم صبا، جلسه امروز تمام شد. من ، با لبهایی آویزان گفتم چه زود. و هنگ‌درامم را زیر بغل زدم و به امید جلسه بعد بیرون زدم. این در ، همان قصه‌ی کودکی بود. در خانه‌ی استاد آن باغ مخفی بود که حالا بعد از ساعت دوازده نیمه شب رو‌به‌رویم گشوده شده بود. دلم می‌خواست زودتر درس تازه را شروع کنم. من دوباره بعد از مدتها سلولهای تنم زنده شده بود. 



بخش سوم

هنگ درام

۱۴۰۱/۵/۲۴

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد