ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نشستم روی مبل ، باید تمرینی که ازم خواسته بود اجرا میکردم، دستهایم را آماده کردم. استاد با لیوان چایش بالای سرم ایستاده بود. اولین بار بود اینقدر بهم نزدیک بود. صدای نفسهایش را میشنیدم. هول شدم، اما سعی کردم توجه نکنم. شروع کردم به نواختن. همانطور که خودش گفتهبود. چند دقیقهای نوای خوش هنگدرام مستم کرد. ناگهان مچ دستم را گرفت. صدا قطع شد. تقریبا بلند در گوشم گفت: امروز مثل همیشه نیستی، چرا اشتباه زدی؟ داغ کردم. هیچگاه بهم دست نزده بود حتی اگر درست نمیزدم. و این اولین بار بود. در بدنم چیزی به جریان افتاد. چیزی مثل جریان برق، آرام گفتم: نمیدانم. و خودم را جمع کردم. همانطور که روی مبل نشسته بودم احساس کردم که شیرابهی تنم خارج شد. چه چیزی در بیموقعترین حالت ممکن از یک زن خارج میشود؟ به جز خون هیچچیز دیگری نیست. سریع بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم. روی مبل رنگ قرمز خون به چشمم آمد . میخواستم دهان زمین باز شود و من را ببلعد. این چه اتفاق هولناکی بود که باید بر سرم آوار میشد؟
خودم را در دستشویی زندانی کردم. چکار باید میکردم؟ غیرمنتظره بود. فکرش را هم نمیکردم. ده دقیقه همینطور سر توالت نشستم و خودم راشستم. لباسم را چه میکردم؟ پد نداشتم.تا این حد از زن بودنم خجالت نکشیده بودم!
صدای در آمد. از لای در شرمگین نگاه کردم، یک پد و شلوار مشکی دست استاد بود که به سمتم گرفته بود. نوک انگشتانش کشید به انگشتانم. سریع گرفتم و در را بستم. دلم نمیخواست از آنجا بیرون بیایم. چطور میتوانستم در چشمانش نگاه کنم؟ خودم را مرتب کردم. پد را گذاشتم در شورت نویی که گذاشته بود بین شلوار. لباسهایم را در دستم گرفتم و تصمیم گرفتم فقط کیفم را بردارم و با هنگدرامم بزنم به چاک. دلم نمیخواست تا مدتها آفتابی شوم.اینهمه اضطراب و هیجان و خجالت را کجا جا میدادم؟ باید میرفتم.استاد جلوی راهم نبود. بدون خداحافظی و لحظهای تردید رفتم.
بخش ششم
هنگدرام
۱۴۰۱/۵/۲۵