ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بین رانهایم خیس بود. خیسی از شورتم عبور کرده و سرازیر شدهبود. نمیتوانستم کاری بکنم که این رهایی سراغم نیاید. نیاز داشتم به دستهای قوی کسی که من را پیچ و تاب بدهد. برقصاند در خودم و به خودم ثابت کند که هنوز هم تنم جذاب است و زنانگی در آن جاری است. من زن بودم. من سکسی بودم. تنم داد میزد. میدانستم. ولی دستان شوهرم دیگر آن دستانی نبود که تنم را به اوج لذت برساند. زبانش هم به کار افتاد. من بیشتر نالیدم. من بیشتر آه کشیدم. زبانش مثل شعله کوچک آتش هر جا که چرخید، آن تکه از تنم را میسوزاند. قبلتر خودم که این رابطه را دوست داشتم و مشتاقش بودم و حداقل اینطور فکر میکردم، منفعل نبودم. دستان و زبان من هم بکار میافتاد. من هم جریان سکس را بدست میگرفتم. من هم دوست داشتم قدرت بدنم را نشان بدهم ولی دیگر از این احساس خالی بودم. نمیتوانستم نقش بازی کنم. نمیتوانستم روی شوهرم بنشینم و مثل یک یاغی افسارش را بدست بگیرم و بخواهم که لذت ببرم. لذت بردن دیگر بدون عشق میسر نبود. شوهرم کارش را تمام کرد، دستمال کاغدی را در تاریکی از کنار تختخواب برداشت، آباژور کم نوری که روشن بود خاموش کرد و خوابید.
من باز رفتم در پیج استاد و با هندزفری به ضربههای نرم و شورانگیز دستانش گوش دادم. اشک ریختم. و در تاریکی برهنه خوابم برد.
بخش دهم
هنگدرام
۱۴۰۱/۵/۲۷