ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
«من صبا رادمنش، سی و چهار ساله متولد تهران، نام پدر شکور ، کارمند بانک، همسر حامد ثابت، اعتراف میکنم که عاشق شدهام. عاشق معلم موسیقیم آریا عالمی شدهام. میدانم که عاقبتش مرگ یا از هم پاشیدگی زندگیم یا فرار یا خودکشی یا سنگسار است اما با این حال نمیتوانم از دوستداشتنم دست بردارم. »
با صدای رعدوبرق از جا جهیدم. حامد خواب خواب بود. من توی پذیرایی روی کاناپه ، طبق معمول خوابیده بودم. پذیرایی مثل روز روشن شد. باران شدیدی میبارید. آن هم مرداد. دلم شور میزد. خوابی که دیدهبودم مضطربم میکرد. انگار داشتم وسط دادگاه حرف میزدم. بین عدهی زیادی مردم که نمیشناختمشان. ترسیده بودم اما با همهی اینها، با لرزش صدایم بلند حرف زدهبودم. چرا اینقدر بیکله شدهبودم؟ از خوابم ترسیدم. دلم میخواست صبح که بیدار میشدم، صبحانه در کنار آریا بودم. برایش نوشتم من قهوه میگیرم و میآیم. خوابم نمیبرد. با هدفون آنقدر موسیقی گوش دادم تا خوابم برد. وقتی صبح بیدار شدم حامد نبود. شاید رفته بود بدود یا در پارک نزدیک خانه ورزش کند. هنگدرامم را برداشتم. سر راه دوتا قهوه گرفتم. به حامد پیام دادم دیرتر میرسم بانک. پیامم را آریا دیدهبود و چیزی نگفت. میدانستم خواب است. نفس عمیقی کشیدم و زنگ در را زدم. هیچوقت این ساعت روز همدیگر را ندیده بودیم. هیکلش را دیدم که پتو پیچ لای در ایستاده و چشمانش به زور باز شده. قهوهها را گذاشتم روی میز جلوی مبل. لباسهایم را درآوردم که نگاهم افتاد به آریا. برهنه بود. رویم را برگرداندم. روی کاناپه نشستم. چند دقیقه گذشت و با لبخند و خوابالودگی نشست کنارم. گفتم ببخشید بیدارت کردم. قهوه را دادم دستش. در لیوانش را برداشت و بو کشید. و جرعهای نوشید. آرام و بیکلام قهوه خوردیم. گفتم من خیلی تمرین کردم. با خنده گفت معلومه. و اشاره کرد که شروع کنم. قطعهای که تمرین کردهبودم را بدون نقص زدم. آریا دیگر چشمانش خوابالود نبود. به دقت به دستهای من نگاه میکرد.
دلم میخواست مثل دانیل واپلز و انگشتان جادویش بنوازم. باید به آریا میگفتم دوست دارم قطعههای واپلز را تمرین کنم. تمام که شد، بهم نگاهی طولانی کرد و دستانش را جلو آورد و بغلم کرد. فرو رفتم در آغوشش. و در دریای تنش غرق شدم.
بخش هجدهم
هنگدرام
۱۴۰۱/۵/۳۰