ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
زودتر از حامد به خانه بازگشتم. از قهوه صبح هنوز سرخوش بودم. دستی به خانه کشیدم. شام خوبی پختم. چای دم کردم. منتظر حامد ماندم. او همیشه تا چند ساعت بعد میماند. یا با دوستانش وقت میگذراند. منتظر نشسته بودم. نمیدانستم چه میخواهد بهم بگوید. دلشوره نداشتم. اما زمان دیر میگذشت. خسته شدم. دراز کشیدم روی کاناپه. نفهمیدم کی خوابم برد. با صدای بلند حامد از جا پریدم. بلند میخندید و نامم را صدا میکرد. حال خودش را نمیفهمید. فهمیدم مست کرده. هر لحظه میخواست به زمین بیفتد. به سمتم آمد. حرفهایی میزد که نمیفهمیدم. کلمهها را بیهدف میگفت. در حرفهایش میگفت میداند دارم بهش خیانت میکنم. بلند داد زد: من پدر اون کسی که بخواد تو رو از چنگ من دربیاره درمیآرم. روزگارشو سیاه میکنم، اون پوفیوزی که همچین غلطی کرده بیچارهاش میکنم. من خشکم زده بود. فقط نگاهش کردم. ترسیده بودم. دستش را انداخت دور گردنم. و هی فشار میداد. داد میزد: بگو کجا بودی صبح؟ چرا اینقدر دیر اومدی سرکار؟ گفتم با دوستام رفته بودم صبحانه بیرون. قهقهه زد و گفت : تو گفتی و من باور کردم. دستانش را جدا کرد. و دستم را بزور گرفت و من را کشاند تا روی تخت. میخواستم از دستش فرار کنم. لباسهایم را بزور از تنم درآورد. هر چه میگفتم ولم کن. رهایم نمیکرد. پرتم کرد روی تخت. دامنم را درآورد. پخش شد روی تنم. با زبانش همه صورتم را لیس میزد. حالم داشت بهم میخورد. لبهایم را گاز گرفت. بعد رفت سراغ سینههایم. با مشت میکوبیدم به تنش. اما او زورش بیشتر ازمن بود. مستی قویترش کرده بود. تقریبا با هر حرکتش جیغ میزدم. پاهایم را جمع کردهبودم. بدنم منفبض و سفت بود اما او با زور به هر قسمت تنم تجاوز میکرد. گریهام گرفته بود. میگفتم ولم کن. نمیخوام. او بدون توجه به حرفهای من راهش را باز کرد. با دست محکم به رانهایم سیلی میزد. از بس تقلا کرده بودم، جانم رفته بود. هر جای تنم را پیدا میکرد، گاز میگرفت. میمکید و سیلی میزد. حالت عادی نداشت. کارش که تمام شد، خودش یک گوشه تخت افتاد. بیجان و با صورت خیس از گریه رفتم توی پذیرایی و روی کاناپه و برای بدبختی خودم گریه کردم. این اولین بار نبود که اینطور بهم تجاوز میکرد.
بخش بیست و یکم
هنگدرام
۱۴۰۱/۶/۱