بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

۲۲

صبح با تن کبود و رنجور بیدار شدم. بدنم درد می‌کرد. استاد بهم پیام داده بود، هنگ‌درامت اینجاست. حامد نبود. صبح خیلی زود رفته‌بود و من نفهمیده‌بودم. تمام تنم درد بود. تنها کاری که می‌توانستم انجام بدهم، رفتن زیر دوش آبِ گرم بود. دوش را که باز کردم گریه‌ام گرفت. قطره‌های آب که روی تنم می‌ریخت، آه از نهادم بلند می‌شد. تمام تنم پر بود از کبودی و خونمردگی و خراش ناخن‌های شوهرم. جای دندان‌هایش روی گردنم باقی مانده‌بود. چطور با این بدن درهم شکسته می‌توانستم از خانه بیرون بروم؟ با حوله روی تخت افتادم. استاد نوشته‌بود خوبی؟ باز جوابش را ندادم. چه می‌گفتم؟ ولی تنها جایی که دلم می‌خواست بروم خانه‌ی او بود. تنها جایی که آرامم می‌کرد و شاید کمی از رنجم می‌کاهید فقط همانجا بود. به سختی لباس پوشیدم. به سختی خودم را جمع کردم. صورتم را کمی آرایش کردم تا اثری از گریه‌ها و لکه‌ها نباشد. حتما حامد خودش می‌دانست چرا بانک نرفتم. با این وضعیت تا چند روز دلم نمی‌خواست قیافه‌اش را ببینم. کاش می‌شد. با قلبی پر از درد از شب گذشته، زنگ در خانه‌ی آریا را فشردم. در بی‌درنگ باز شد. حامد در آستانه، ایستاده‌بود. منتظر و نگران. دستانش باز شد. بی‌اختیار رفتم درون آغوش گرمش. هیچ‌چیزی مانعم نشد. اشک‌هایم بی‌اختیار سرریز شدند. آریا بدون‌کلمه‌ای محکم فشارم داد. بدنم درد می‌کرد. اما فقط همین لحظه مناسب حالم بود. چند دقیقه همانجا جلوی در، ایستاده در آغوشش ، بلند بلند گریه کردم. دستانش پشت کمرم آهسته و لطیف ، در رفت و آمد بود. انگار می‌خواست دلداریم بدهد. من را کشان کشان برد روی مبل نشاند و یک لیوان آب دستم داد. چند جرعه که نوشیدم، دستش را گذاشت روی جای دندانهای حامد روی گردنم. و پرسید: چی شده؟ و من فقط نگاهش کردم. لبهایش را جلو آورد و جای زخم قرمز را که شبیه یک دایره کوچک جمع شده بود، آرام و نرم بوسید.


بخش بیست و دوم

هنگ‌درام



۱۴۰۱/۶/۱

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد