ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
«من آدمهای زیادی را دیدم. هر کس با من بود، بعدش موفق شد. یا حداقل مسیر زندگیش تغییر کرد. من مطمئنم که تو هم توی راهی که داری میروی موفق میشوی. شک نکن. یک دوستدختر داشتم که صدایش خیلی خوب بود. فرستادمش پیش یک استاد خیلیخوب. بعد از ماهها زحمت و تشویق توی گروه کر اجرای فوقالعادهای داشت. اما بعد رفت با پسر دیگری و ازدواج کرد و الان هم میدانم خوشحال است. چقدر از این دوستیهایم برایت تعریف کنم؟ میدانم که تو هم اگر بخواهی به هر چه بخواهی میرسی. اما میدانی، چیزهایی هست که تو نمیدانی و من نمیخواهم زندگیت را بهم بریزم. من میخواهم که تو خوشحال باشی. میخواهم که خوب باشی. زن سابقم در عرض دو هفته یک زندگی هفت ساله را بهم ریخت. من میدانم شکست چه طعم تلخی دارد. من به هیچکس نگفتم در این مدت چه دردی کشیدم. سالها گذشته تا بتوانم هضمش کنم. حالا تو هم دقیقا پاهایت را گذاشتی جای پاهای او. من نمیتوانم از این جلوتر با تو بروم. خودت میدانی که من متلاشی خواهمشد. اگر بهت دست بزنم فرداش طناب دار دور گردنم خواهدبود.من میتوانم نیروی برتر تو باشم. مثل تو که نیروی برتر من شدی. و لحظاتی حال خوب داشتم و باهات احساس خوشبختی کردم. میتوانم آنقدر جلو ببرمت که در گروه موسیقی هنگدرام بزنی. تو باید ببینی چه چیزی از زندگی میخواهی؟»
لبهایم را با شیطنت گذاشتم روی لبهایش و دلم نمیخواست ازش جدا شوم.،کی بود این خاطره و این لحظه؟ تنگتر همدیگر را بغل کردیم. همه اجزای تنمان در هم پیچیده بود. دلم میخواست جلوتر برویم. دستهایش دور کمرم قفل شدهبود. دستم را بهزور بردم پایینتر. نگذاشت لمسش کنم. میدانستم برانگیختهشده. دهانهی مرطوب تاریک تنم از درد و لذت مستاصل بود. دلم میخواست حداقل انگشتانش را بگذارد رویش و آرامش کند. مثل یک اسب وحشی رامنشده ، میتازیدم. با دستانم بر تنش، با لبهایم بر صورتش، با پاهایم. او محکم من را بغل کردهبود. مجبورش کردم. با چشمانم التماس میکردم. یک آن بود. یک لحظهی برخورد انگشتانش با دهانه خیس گشادشده.
دستانم بیهوا بر روی هنگدرام فرود میآمد. حالم را نمیفهمیدم. این لحظه و این موقعیت چه روزی بود؟ یادم نمیآمد. اما قلبم پر شد از لذت و غمی جانکاه از نبودنش. داشتم درد میکشیدم.
بخش سی و سوم
هنگدرام
۱۴۰۱/۶/۵