بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

۴

رقصی میانه میدان، رقصی میان خطوط و تن ها. صدای بسته شدن پنجره که باد زده بود، پایان رقص را اعلام کرد. خط ها جدا شدند. خطوط دست ها رها شد. خطوط پاها، لبها کنده شدند، در یک لحظه درخت تنومند از هم پاشیده شد، طرحی از درخت نبود. شاخه هایش، برگها و تنه اش دیده نمی شدند. صدای پرنده ها شنیده نمی شد. سکوت بود. و یکسری خط های بی سر و ته. بی سامان. باد بی سامان. خطوط درخت را بهم ریخت. زن نمی خواست. مرد نمی خواست درخت بودن را رها کند. اما باد رفت توی سر زن و یادش انداخت زمان گذشته است. باید کاناپه را رها می کرد. مدل بودن را ول می کرد و می رفت. مرد انگشتانش را جمع کرده بود. انگشتانش می خواستند طرح بکشند. جلویشان را گرفت. باید می گذاشت همه چیز برگردد به قبل از طراحی. کاناپه خالی. پنجره بسته. تنهایی. بی هیچ صدا. 



.

.

.

زن کلید انداخت و رفت داخل. در آینه به خودش نگاه کرد. اثری از خطوط طراحی نبود. فقط قلبش بود که تندتر می زد.



صبح پنجمین روز اسفند۹۹



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد