ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سه.
جلوتر نرفتند. انگار پایین تنه برایشان هنوز تابو بود. همینقدر برای زن کافی بود. نیرو گرفته بود بخندد و حرف بزند. مرد بهش نگاه می کرد و صدایش آهنگ قشنگی داشت. باید بر می گشتند. زن رفته بود لبه استخر ایستاده بود و انگار باز صدای خنده های ویرجینیا را می شنید وقتی شبها در کنار صاحب عمارت مست می کرد. همه زن ها ویرجینیا بودند.
تمام راه برگشت زن سرش روی پای مرد بود. از پایین صورت مرد و موهای طلاییش را سیر تماشا می کرد. مرد آهسته از گردنه قوچک رفت و به شهر رسید و زن را دم خانه اش پیاده کرد.
زن شاد بود، زن در بیست و دو سالگی احساس عشق می کرد.
اما مرد رها شده بود. و دیگر به وظیفه اش عمل کرده بود و حالا وقت رفتنش بود.
زن کلید انداخت و به خانه رسید.
هیچ اثری از امروز توی صورتش نبود. فقط قلبش بود که تندتر می زد.
۱۹اسفند نود و نه