ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تنها چیزی که آرامم میکرد، دیدن ماه کوچک بود. که بهم لطف کرد و شال و کلاه کرد. منم اشک ریختم و ماکارونی پختم. نمیتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. آمدنش حال و هوایم را عوض کرد. من را بی دلیل و با دلیل خنداند . با هم حرف زدیم..دربارهی نوشتنم که من را به دردسر میاندازد.
الان چرا بعد از آن همه حرف ، دلم گرفته؟ چون از تو خبری ندارم. دیگر از حرفهایت و موزیکهای به موقعات محروم شدهام و این برایم درد بزرگی است. قلبم را به درد میآورد.
چرا؟
۱۴۰۱/۹/۲۲