ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بله
همین بود و دیگر نیست...
۲.
یکهو صدا قطع شد و دیگر کسی به در نمی کوبید.دختر دم در خشکش زد. یک پاکت نامه از زیر لنگه در چوبی افتاد. اولش ترسید. دوید در را باز کرد و این طرف و آن طرف را دید اما کسی نبود. کاغذ را برداشت. دوید همان کنج خلوت خودش ،همانجا که قالی می بافد. پاکت را چسباند به سینه اش. یعنی برای من نوشته و با خودش حرف می زد. چطور توانسته برایم بنویسد؟ چطور فرستاده؟ از کجا فرستاده؟ وقلبش داشت می ایستاد.
آرام پاکت را باز کرد و چیزی که پیش رویش بود
چشمهایش را خیس اشک کرد:
مرا ببوس، مرا ببوس
برای آخرین بار، تو را خدا نگهدار که میروم به سوی سرنوشت
بهار ما گذشته، گذشتهها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت
در میان طوفان هم پیمان با قایقرانها
گذشته از جان باید بگذشت از توفانها
به نیمه شبها دارم با یارم پیمانها
که بر فروزم آتشها در کوهستانها
شب سیه سفر کنم، ز تیره ره گذر کنم
نگر تو ای گل من، سرشک غم بدامن، برای من میفکن
دختر زیبا امشب بر تو مهمانم، در پیش تو میمانم، تا لب بگذاری بر لب من
دختر زیبا از برق نگاه تو، اشک بی گناه تو، روشن سازد یک امشب من
ستاره مرد سپیده دم، چو یک فرشته یارم، نهاده دیده برهم،
میان پرنیان غنوده بود.
در آخرین نگاهش نگاه بی گناهش، سرود واپسین سروده بود.
بین که من از این پس دل در راه دیگر دارم.
به راه دیگر شوری دیگر در سر دارم
به صبح روشن باید از آن دل بردارم، که عهد خونین با صبحی
روشنتر دارم…ها
مرا ببوس
این بوسه وداع
بوی خون میدهد
این کاغذ را از زندان می نویسم. ببخش که هیچ خبر ندادم.
ابیات ، متعلق به حیدر است، من و حیدر هم بندی هستیم. برایش از تو گفتم و او اجازه داد که شعرش را برایت بنویسم. ما اینجا حالمان خوب است. و ملالی نیست جز دوری شما.
حیدر می گوید اگر آزادی شامل حالمان شد، از ایران برویم. اینجا دیگر میهن نیست. به خاطر چه کسی، چه آبرویی اینجا بمانیم؟
خودم هم خوب نمی دانم. فقط خوب می دانم دلم گیر کرده در زیرپله. همان جا که یک دارقالی سوار کرده ای و رج به رج می بافی و بالا می بری!
راستی تمام شد؟
قربانت
امضا
شاید آن روز آخرین بوسه شان بود! و اشک های دختر داشت می ریخت روی کاغذ. و بند نمی آمد.
سومین شب بهار ۱۴۰۰