بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بلند گفت ولی من مامانی رو دوست دارم. قلبم از جا کنده شد. کاش یادم بماند. کاش فراموش نکنم که تو چطور بزرگ شدی. چطور قد کشیدی . حرف زدنت و راه رفتنت.

پرستار بچه‌ها که صدایش می‌کنند خاله همیشه برایم چای و خرما می‌آورد. امروز هم چای تازه‌دم جلویم گذاشت. موهایش را حنایی کرده‌بود و سفیدی‌هایش نبود.

نصف کلاس رفته‌بود و بچه داشت می‌ساخت. صدایی بلند شد.خاله همینطور که داشت کارهای خانه را انجام می‌داد، آواز میخواند.آهنگ بدون متن پخش می‌شد و او باهاش میخواند و صدایش توی خانه می‌پیچید. هایده و گوگوش و معین را بیت به بیت خواند. درست میخواند و از ریتم عقب نمی‌افتاد. به صدایش گوش می‌دادم. 

من تابه حال با آهنگی اینطور نخوانده‌ام! و برای این زن و احساسش توی دلم ذوق کردم. گاهی باید اینچنین بود.

پریسا را از قبل می‌شناختم که چه دردی را تحمل می‌کند. اما این حرفهایش، این بخش واقعی زندکیش بدون محمد بزرگی تلخ بود و هیچ جوری از تلخیش  کم نمی‌کرد و کاسته نمیشد. حالا نشسته توی رختکن بازنده‌ها و تعریف می‌کرد چطور از این تاریکی و تنهایی بیرون آمده اما هنوز تنهاست. قسمت بیشتم رختکن بازنده‌هت مثل قسمت قبلی غم دارد. اگر روحیه‌ی ضعیفی دارید یا خودتان غمگین هستید گوش ندهید.

شنیدن این زندگی‌ها انگار به من گوشزد می‌کند که درد و رنج پرستیدنی و ستودنی نیست اما آدمی را می‌سازد و از آن زن یا مردی قوی‌تر می‌سازد که بارنده نیست.