ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دلم گرفته بود و چراغ های راهنمایی و خطر چشمم را می زد و آب می انداخت . به خانه رسیدم . ایوان نداشتم که بروم و بر پوست کشیده شب انگشت بکشم . تا می آیم به خانه مامانم عادت کنم باید برگردم . مامانم اصلا دلش نمی خواست بروم . اما من بهانه گلدانهایم را داشتم . بوی عطر بابا ماند روی صورتم و تا برسم خانه توی سرم بود . حالا همه اش فکرهایم می رود به سوی از دست دادن . لحظه ها برایم مثل چیزی با ارزشند که نباید به راحتی از دستشان بدهم . می آیم و می روم . می مانم و باز می روم . و بغض از دم غروب چنگ انداخته . خودم را آرام می کنم که باید بگذری و خوش بگذرانی و بهترین باشی و بهترینها را بخواهی . سخت است اما من پافشاری می کنم که همه را داشته باشم . خوبیها و خوشیها حتی اگر فقط یک کیک پر از توت فرنگی خوشمزه باشد برای تولد مادرم . یا خنده های پدرم وقتی برایش جوکی می خوانم .
ایشالله سالهای سال سایه شون بالای سرت باشه و خدا نگشون داره واست، برو خدا رو شکر کن که توی یه شهر هستین ، من چی بگم با این دوری راه ..
حال گلدون ها چطوره؟
امان از راه دور ...
بوته گوجه فرنگیم کمی پژمرده بود . اما بنفشه آفریقاییم و کاکتوسها و یاس رازقیم خوبند .
سلام بهشون برسون
:دی
سلامت باشید .
ترس از دست دادنشان
روزمره ی من است...
به از دست دادن و نبودن فکر نکن که دیوانه کننده است. گاهی که دیر از خواب بلند میشن میرم بالا سرون ببینم دلشون تکون می خورههه
ممنون