بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

مرگ نزدیک است

ممکن است روزی دیگر بیدار نشوی و طلوع خورشید را نبینی. نبینی که تاریکی شکافته شده، و اشعه‌های باریک نور خورشید آن لحظه تاریکی را تمام کرده. شاید روزی دیگر با صدای پرنده‌ها بیدار نشوی. ممکن است ابرهای یخ‌زده را روی آبی آسمان دیگر نبینی. نور را نبینی که آرام آرام روزگار را بیدار می‌کند. ممکن است صبح دیگر به سراغت نیاید و تو حرکت زمین را دیگر بر روی آن درک نکنی. ممکن است برگردی به جایی که قبلا در آن بودی. برگردی به ریشه‌هایت. به خاک. روزی که نمی‌دانی چه وقت است. چه زمان است! ولی تا آن زمان زندگی کن و تا لحظه‌ی آخر به آن بچسب.