ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سوالی پرسیده ای که من را با خاک یکسان کنی؟! من کمک کردن بلد نیستم. من از آن آدمهای مزخرفی هستم که بلد نشده ام کمک کنم و منت نگذارم. قضاوت نکنم. دریادلانه بذل و بخشش کنم و بهش فکر نکنم.
دست کسی را نگرفتم.
من می خواهم کمک کنم اما دیگر می ترسم . می ترسم نتوانم صبور باشم. نتوانم قضاوت کنم. نتوانم چشمانم را ببندم و بدون انتظار کمک کنم .
گاهی
گوشم سوت می کشد. سوتی ممتد که هر روز گوشم را کر می کند. سوتی کشدار و بی پایان.
پ ن:
این ۲۰۰۱ امین نوشته من است. دوهزار تا نوشتم . از هشتاد و دو تا الان.