بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دستگیر نبودم

سوالی پرسیده ای که من را با خاک یکسان کنی؟! من کمک کردن بلد نیستم. من از آن آدمهای مزخرفی هستم که بلد نشده ام کمک کنم و منت نگذارم. قضاوت نکنم. دریادلانه بذل و بخشش کنم و بهش فکر نکنم. 

دست کسی را نگرفتم. 


 من می خواهم کمک کنم اما دیگر می ترسم . می ترسم نتوانم صبور باشم. نتوانم قضاوت کنم. نتوانم چشمانم را ببندم و بدون انتظار کمک کنم .


گاهی

گوشم سوت می کشد. سوتی ممتد که هر روز گوشم را کر می کند. سوتی کشدار و بی پایان.

پ ن:

این ۲۰۰۱ امین نوشته من است. دوهزار تا نوشتم . از هشتاد و دو تا الان. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد