بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

امشب یک نفر شبیه برلین در رستوران هی از جلوی چشمم رد می شد و من هی دلم بیشتر برای برلین در خانه کاغذی تنگ می شد. آخر شخصیت برلین سکسی ترین مرد در فیلم است که بی پرده و بدون ملاحظه احساسش را درباره همه چیز می گوید و من ازش خوشم می آید. باید بروم سراغ قسمتهای جدید ، آخ قلبم.

زن جدا شده، وقت نامزدی فهمیده ، مرد، مرد نیست. حتی خود مرد هم نمی دانسته. یک سال با هم بودند . مرد دکتر رفته و ناتوانیش تایید شده. حالا یک دختر زیبا مانده با دلی که مرد را می خواهد اما مگر می شود این زندگی  را بدون سکس ادامه داد؟ بدون بوسه و آغوش، بدون در هم رفتگی؟ حتی دوست داشتن در این درهم تابیدگی تثبیت می شود یا حداقل زندگی زناشویی جلو می رود. 

مرد ، زن را طلاق می دهد همان روز که عقدش کرده. 


آیا برای این گونه ماجراها راه حل و درمانی هست؟ 


زن مدتهاست تنهاست. شبانه روز کار می کند و انگار نگاه هر مردی را به روی خودش بسته است. 


در مورد زنها هم صدق می کند. زنی که مدتها طول کشیده تا بکارتش را از دست بدهد. پدر مرد را درآورده تا پا داده و توانسته بر ترسش غلبه کند. 


زن و مرد دنیاهای متفاوتی دارند. و دردها و رنجهای متفاوت. 

۱۴۰۰/۹/۱۷

هر روز حالم را می پرسد و می گوید کجایی؟ خانه مردم یا مدرسه؟ بعد درخواست همیشگیش را می نویسد: از خودت عکس بفرست. هر روز پیامی از این عکس نوشته ها، و بعد پیام مخصوص آخر هفته و پیام روز دوشنبه ها که مثلا اول هفته است را برایم می فرستد. عکسم را می فرستم با ماسک چون سرکلاس بودم. می گوید دو تا ماسک زدی؟ می گویم با اینکه دو دوز واکسن زده ام اما هنوز تمام نشده. خیلی بی خیال می گوید ما ماسک نمی زنیم. می گویم نمی شود خب. می گوید اینها را ولش کن تو خیلی زیبایی نباید صورتت را زیر ماسک بپوشانی. خنده ام می گیرد. 

چطور می توانم از دستش خلاص شوم؟ 


۱۴۰۰/۹/۱۷

داشتم به کلمات فکر می کردم که چقدر می توانند جذاب و حتی سکسی باشند. کلمات توی ترانه ها و شعرها . 

امروز این را شنیدم: 

سهم من نشدی.

این را یک مرد یا زن به کسی می گوید که نتوانسته آن را بدست بیاورد. نقطه های ناشناخته اش را کشف کند و لحظات نابی که در تنهایی دلش می خواهد با او داشته باشد را سپری نکرده باشد. 

سهم کسی شدن به نظر از ابتدا غلط است و کاملا حس مالکیت شدیدی دارد. چه زن چه مرد هیچ کدام مالک یکدیگر نیستند.

دیروز توی تونل، در تاریکی داشتم به مصائب آماده کردن وسایل کلاسهایم فکر می کردم که سه شنبه هایم را سخت می کند، دونفر ماشین جلویی در هم فرو رفتند و سایه های سیاهشان لبهایشان بود که روی هم گذاشته شد. قشنگ بود. حالم خوب شد. راننده مرد بود و بغل دستیش هم شبیه مردان موهای کوتاه داشت. دلم می خواست وقتی می روم در روشنایی صورت هر دو را ببینم . بفهمم کدام مشتاقتر است؟ 

صورت دختر را دیدم، مثل جوانی خودم بود، راضی و شاد و می شد انرژی که از بوسه بر لبانش مانده را حس کرد. موهایش کوتاه کوتاه و قرمز بود. چقدر شبیه خودم بود. 


آدر۱۴۰۰

همیشه آن چیزی که می خواهیم اتفاق نمی افتد.


چند شب پیش دلم می خواست، وقتی فیلم جاده انقلابی را می دیدم، کسی را بغل کنم و ببوسم و ادامه ماجرا 

با کسی باشد که 

قبلش باهاش حرف زده باشم معاشرت کرده باشم

باهاش شام خورده باشم

خندیده باشم

خودم را برایش لوس کرده باشم،

وقتی خندیده ام دست کشیده باشد روی موهایم، بوی موهایم را دوست داشته باشد و بهم گفته باشد،

دلم می خواست قبل از اینکه با کسی بخوابم این همه حال خوب را با هم طی کرده باشیم...


اما هیچ کدام اتفاق نیفتاد و همه تصوراتی واهی بود.

فیلم تمام شده بود و من توی تاریکی خزیدم در رختخواب و خوابیدم.


۱۴۰۰/۹/۷

روزگار غریب

امروز آخر ختم چهلم بابای سین ، رسیدم و میم دوستی که سالهاست با سین دوست بود و منم روزی زمانی باهاش دوست بودم را دیدم. میم عوض نشده بود. دکتر معمار شده میدانم. موهایش همانطور کوتاه و پسرانه. همان دندانهای سفید که دیگر سیم ارتودنسی بهش نبود. بغلم کرد. باهام حرف زد. فکر نمیکردم اینطور ازم استقبال کند. شاید من به دوستی او و سین حسودی میکردم و نمیخواستم با هم دوست باشند آن روزها. ولی دیگر چه اهمیتی دارد؟ دیگر ما سالهای زیادی را پشت سر گذاشته بودیم. قرار شد همگی به خانه‌ی من بیایند تا پس از سالها با هم حرف بزنیم. حرف زدن چقدر خوب است. 

موقع حرف زدن گفت که چه کسانی بهش زنگ زدند و تسلیت گفتند و یکی از دوستان مشترک هم جزوش بود که باعث امید بود. خیالم راحت شد که حالش خوب است. و منم ازش بی خبر بودم. اما سین گفت بهم زنگ زده و گفته هر کاری داری بهم بگو. چقدر بغل کردن دوستان قدیمی خوب بود. 

ولی حالا بغضی گنده وسط گلویم مانده. شاید صبح بهتر باشد.

۱۴۰۱/۱۰/۷

امروز سریال maid را که از چهارشنبه شب شروع کردم ، تمام کردم. ده قسمت با اتفاقات پشت سرهم بود که اصلا حوصله ات سر نمی رود. مسئله با خشونت و فرار از خانه شروع می شود با یک لبخند بزرگ زن تمام می شود. دیدن این مبارزه و جنگیدن بسیار لذت بخش است. درست است در طول قصه ، زن ۲۵ ساله، مادر مدی سه ساله، در حال دست و پا زدن و آزمون و خطاست اما بالاخره موفق می شود راهش را پیدا کند. دیدن این سریال هزار انگیزه و امید بهم داد که بنویسم و از نوشتن دست برندارم. جمله ای که قسمت آخر در جلسه با پناهجویان خشونت ، گفت، حرف من بود. وقتی می نویسی تازه حس و حالت را متوجه می شوی و از فکرهای درونت باخبر می شوی.



۱۴۰۰/۸/۲۸

اصغر فرهادی نوشت از شما بیزارم، 

و چقدر باز حرف است . گروهی می گویند الان چون مشخص شده از روی یک فیلم مستند کپی برداری کرده به خاطر همین می خواهد ماست مالیزاسیون کند.

گروهی دیگر آن را کشیده اند سمت خودشان که بالاخره حکومت مجبورش کرد برائت نامه بنویسد. گروه دیگر هشتگ می زدند و تشویقش می کنند و تنفرشان را پس می گیرند.

رها کنید آدمها را . بگذارید نفس بکشند. همیشه سیاست بر زندگی ما آدمها سایه انداخته. بر لباسها، بر زندگی، حتی بر اشیای زندگی مان،

من دلم برای آدمها می سوزد. 


فیلم قهرمان زندگی خود اصغر فرهادی است.



۱۴۰۰/۸/۲۶

امروز سالگرد ازدواج مامان و بابا بود. چهل و دو سال پیش. باورم نمی شود؟ مگر می شود این همه سال یک نفر را تحمل کرد؟

می شود. دچار روزمرگی می شوی، وسط هایش هم شاید زیرآبی بروی و حوصله ت هم سر نرود. 

نمی دانم. نمی توانم کسی را قضاوت کنم. امشب با حوله آمدم پایین دیدم یک سبد گل روی میز است با کارت رویش که نوشته : با آرزوی سعادت و خوشبختی. بعد کیک آمد که رویش نوشته بود سالگرد ازدواجمان مبارک. بعد شام آمد دم در خانه. چطور می توانم این بابا را دوست نداشته باشم؟ جرات نداشتم جایی ازش بنویسم یا عکسی بگذارم که دلم برایش ضعف رفته وقتی به شاگرد قناد الهیه ۳۳ گفته رویش بنویس سالگرد ازدواجمان. قربان قد و بالایش رفتم و ماشالله بهش گفتم و  نخواستم جایی بنویسم و بگویم چون در این روزهای سخت زندگی های دیگران و از دست دادن هایشان ، دیدن و خواندن چنین اتفاقهایی در زندگی دیگران دلشان را به درد می آورد بیشتر.

شادی در درونمان موج می زد. هنوز از سفر استانبول و خاطراتش و بدهکاری هایمان به بابا حرف می زدیم و می خندیدیم. هنوز در خانواده چیزی به اسم امید موج می زند. 

بابا و مامان را با همه زوایاییشان می خواهم. 


خدا حفظشان کند برایم.


۱۴۰۰/۸/۲۴