ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
فکر نمی کردم اگر با کسی که چند ساعت دیگر دارد از ایران می رود و شاید نمی دانم تا کی نبینمش-حالا قبلا هم خیلی نمی دیدمش-اما چند هفته اخیر به واسطه پسرش به بهانه کلاس و بازی دیدمشان، و حالا موقع خداحافظی بزنم زیر گریه و مجبور بشوم زود قطع کنم و بعد از خداحافظی زار زار گریه کنم
از اینکه چرا یک خانواده باید وطنش را، خانواده اش و دوستانش را رها کند و برود شهری غریب به خاطر زندگی بهتر.
گریه کردم .
چقدر لازم داشتم گریه کنم.
و هنوز دلم می خواهد گریه کنم.
۱۴۰۰/۹/۲۸
امروز رفتم آرایشگاه و ابروهایم را مرتب کردم و صورتم از این رو به آن رو شد. خیره شدم به آینه. چطور از روی این صورت می شود فهمید که چقدر سکسی است؟ بدن آدم چطور تعریف می شود؟ از روی قیافه چقدر می شود فهمید که آغوشت چقدر گرم و نرم است؟ چقدر لبهایت شهوت انگیز است؟ چطور می توانی با دستانت خوب نوازش کنی؟ چطور می توانی بوی خوب بدهی؟ از روی صورت چطور می شود همه اینها را فهمید؟ همه زیبایی ها در صورت است یعنی؟ صدا چه می شود؟ طرز قرار دادن کلمه ها و حرف زدن و دلبری کردن که من اصلا بلد نیستم. استفاده از طنز ظریفی که خنده بیاورد روی لب کسی که دوست داری، یا توجه به جزییات، مثلا خطوط کنار لبهایش، طرز پلک زدنش حتی، یا خوردن قهوه یا چای ؟ چه چیزی ملاک سکسی بودن است؟ جذابیت چیست؟
اژ خودم می ترسم. از پراکنده کردن خنده هایم و چشمهایم بی هوا می ترسم. از نوشتنش هم می ترسم. چقدر می شود مسئول بود؟ من دلم نمی خواهد خودم را محدود کنم ، تقصیر من چیست که ممکن است کلمات من ناشیانه کس دیگری را آزار بدهد. باز به خودم نگاه کردم ، موهایم را برده بودم بالای سرم و بسته بودم. صورتم می درخشید انگار و حتی بدون لبخند جوری عجیب ، خودم را دوست داشتم. تا به حال اینقدر عاشق خودم نبودم.
چقدر عجیب.
۱۴۰۰/۹/۲۷
روی ناخن هایم هزاران ستاره می درخشند. امروز توی ماشین وقتی می رفتیم ، ابرهای سفید آسمان بیشتر از قبل بودند و حالا آنقدر سرد شده که دستهایم از پتو بیرون مانده و یخ کرده ام. هر شب اگر جوراب نپوشم پاهایم مثل دو تکه سنگ یخ زده می شوند. خوابم نمی برد. باز بی خواب شده ام . هی می خواهم بنویسم. اما چیزی نمی نویسم. فقط می خوانم و گوش می دهم. و باز همینطور توی گوشیم دارم وقت تلف می کنم .
به نظرم خیلی هیجان زده ام.
کاش کمی آرام می گرفتم.
۱۴۰۰/۹/۲۶
دوست کلاس داستان نویسیم بهم امید می دهد که تو حتما بین سه نفر اول هستی. خیلی بهش دل نمی بندم. از رای گیری مردمی هم عقب افتادم. اما به جایش یک مطلب جدید نوشتم برای مسابقه بعدی درباره صلح. این یکی جایزه ندارد اما نوشته اند که داستانها را چاپ می کنند.
داورهایشان را اصلا نمی شناسم.
با این حال تلاشم را می کنم.
۱۴۰۰/۹/۲۶
بیدارشدم، به ناامیدترین وضع ممکن و اصلا خوشحال نیستم. کلاسم ساعت یازده است و میتوانستم بیشتر بخوابم اما کلا از دیشب همه چیزم بهم ریخته. فکرهام، افقهای روبه روم و رویاپردازی هام،
تنهاتر از قبل نفس میکشم.
دیشب دم در موقع خداحافظی با مامان شاگردم، فهمیدیم که با یک دوست مشترک ، دوست هستیم. با یک دوست قدیمی و همکلاسی دوران مدرسه. من در مدرسه ای بودم که همکلاسیم سال بعد ،از آنجا رفت و به مدرسه مامان شاگردم رفته و حالا هر دو او را می شناسیم که مربی یک باشگاه خفن است. دنیا به طرز باورنکردنی خیلی خیلی کوچک است.
۱۴۰۰/۹/۲۵