بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دلم گرفته ؛وبغض دارد من را خفه می کند ؛

بی لیاقت؛ من تا آخر عمر به خاطر حجابت باهات مبارزه می کنم ؛ هه هه هه ؛ بچرخ تا بچرخیم ؛ آدمهای دورو ی خائن ؛ گند زدید به زندگیم ؛ خسته شدم ؛ برید بیرون ؛ ایینجا مثل سگدونیه ؛ حالم داره بد می شه ؛ بیا شریعتی تخت طاووس اگه می خوای حالت بهم بخوره ؛ مگه دیوونه ام ؛ برید گم شید ؛ من نمی خوام با شماها زندگی کنم ؛ گورتون رو گم کنید ؛ می خوام برم یه جایی که هیچ کی نباشه ؛ مریم مواظب باش ؛ تو دیگه هنرمند شدی ؛ نباید به غم ببازی‌؛ تو باید هنرمندانه فکر کنی؛ انرژیتو نگه دار ؛ بسه دیگه ؛ پتو خیس شد از بس گریه کردی ؛ حوصله ندارم ؛ گه بگیرند به این زندگی ؛

فرناز عزیز را آزاد کنید !

چقدر حال بهم زن می شی وقتی که خودتو مثل احمقها می گیری، می دونم ، نمی دونستم بعضی چیزهای ساده اونقدر برات مهم می شن که دوستی رو بهش تف کنی ، ادای بچه ها رودر آری، اشک تو چشمام جمع شد ، دلم نمی خواست بمونم ، بق کردم و قیافه گرفتم و نخواستم بخندونمتون ، یاد دفعه قبل افتادم که رفتیم آتیشه ،چقدر خندیدم ، اصن فضای کوپه تاریک بود ، ما کوپه بیست و شش بودیم ، دلم می خواست همه صندلیهای چرمیشو با چاقوهای استیل ایرانیش پاره پاره کنم اونقدر که قاطی کرده بودم ، پاستای گرم آرومم کرد با سیر که هنوز ته ته مزه اش هست با اینکه یه عالمه آدامس جوییدم ، از نون سیردار متنفرم ، چقدر هوا سنگین بود ، چرا اصن درس می خونم ، برا اینکه یاد بگیرم ، نه اینکه کارمو کس دیگه انجام بده، اگه کمک بگیرم بد نیست ، نه ، من می خوام پیشرفت بزرگی بکنم ، فک کن آدم اندیشه اسلامی بگیره چهارده ، اما مبانی رنگ بیست، می خوام برم برا تدوین ، سارا از افسانه افخمی قول گرفته برا فیلمم ، تا الانم راشهامو دیده ، می گه بشین تا مارکز نیومده داستان کوتاهتو ترجمه کن با تصویر سازی خودت ، خندم می گیره ، شاید ،دختر رو دیدی با اون پسره ، چجوری با هم حرف می زدن ، حال بهم زنا ، اما یک آقایی که قیافش مثل خود شاملو بود حالمو بهتر کرد و دلمو تنگتر،چقدر کتاب دارم برا خوندن تا بیست و هشتم که دانشگاه شروع می شه ، شبام پر شد،آخیش،

تقدیم به بلانش عزیزم : دستهای من کوچک تر از دستهای تو همیشه بوده است این را همه میدانند

دستهای من کوچک تر از دستهای تو همیشه بوده است این را همه میدانند

تو یه حیوونی ، یه آشغال به تمام معنا ،تازه دارم می شناسمت ، آره ، راست می گی من یه حیوونم ، که لباس تنم کردم ، آرایش کردم ، و جای آدم دارم خودمو بهت قالب می کنم ، حتما دلبری کردم که بهم هفده داد اما از تو خوشش نیومد، لامصب یه ذره گاز بده ، من این عقب له شدم ، لعنتی ، این مرتیکه لم داده رو من ، نفسم بالا نمی آد، همیشه از وسط نشستن توی تاکسی بدم اومده ، هی  سرم می آد ، اینها کم لاغرند ، چقدر هم پوشیدند ، هوای سرد ندیدن ،آقا از این تندتر نمی شه برید ، نه آقا، می بینی که گاز نداره ، امتحانم دیر شده ، حالم از همه چیز بهم می خوره ، همه آدمها حیووننن، تو هم یکی مثل همه ، نذار تو هم بری جزء اونها ، عوضی خودتی حیوون ، دخترا سر ازدواج و امتحان دوست و آشنا سرشون نمی شه ، شناختمت ، دستام می لرزه ، اه ، جام اون قدر تنگه که نمی تونم تکون بخورم ، دلم می خواد کلمات رو تو سرش تف کنم ، می شه یه کم برید اون ور تر ، چقدر خوشحالم که داری از این خراب شده می ری ، می ری و راحت می شی از دست همه بدبختی های این شهر ، از نکبت خونواده ات کنده شدی، به ایتالیا از همین حالا سلام کن ، صدای نازکی گفت آقا من همین جا پیاده می شم ، ببخشید خانوم که له تون کردما ، شرط می بندم این پسره دانشگاش ارغوانه ، جام خیلی خوب بود یه خانومه با بچه اش هم سوار شد ، حداقلش از دست اون پسره پرو راحت طلب بی مغز بی فکر ..بی .. بی .. بی ...راحت شدم ، حالم از همتون بهم می خوره ، دلم می خواد بالا بیارم توی پاکت ، دلم می خواد همه شما ها رو قی کنم ، سلام داداش ، آره من پونکم ، عجب دروغ گویی ها ، اینجا که پونک نیست ،همتون همین طورید ، به همجنس و غیر هم جنستون دروغ می گید ، اون قدر بگید تا جونتون بالا بیاد، آخیش باد اومد ، شاید این باد اخمهای پیشونیمو بدزده ، روز گندی بود ، نبود ؟ بود ؟ نبود ، تو یه آشغالی ، دلم می خواد با پام له ات کنم ، چش نداری ببینی من نمره ام از تو بیشتره ، نه ، من شانس ندارم ، موقع نمره دادن استادها شیرین زبونی یادم می ره ، مظلوم و ساکت وایمی ستم و به زمین نگاه می کنم ،آقا نگه دار ،پیاده می شم ،

داستان کوتاه : رنگ نمی میرد (۱)

دیگر ساعت چهار بار ننواخت و زمان مرد ، عقربه هایش روی چهار ایستاد و نخواست که دیگر زندگی ادامه پیدا کند ، زمان متوقف شد ، شب و روز معنایش را گم کرد ، و خورشید در آسمان سرگردان بود ، زمان خوابش برده بود ، و ماه دنبالش می گشت ، تا بیدارش کند ، آسمان رنگ نداشت ، زرد مال خورشید نبود ، آبی خودش را پنهان کرده بود ، قرمز رفته بود زیر خاکستری ها ، سبز دیگر سبز نبود که طراوت داشته باشد ، چه توقعی ! وقتی زمان رفت ، رنگها را با خودش برد ، فصول رفتند ، بهار ، تابستان ، پائیز ، زمستان و آیا دوباره بهار باز می گردد ؟ بهار دیگر سبزهای تازه و نو نداشت ، درختان شکوفه های خاکستری زدند ، پرندگان آوازهای سیاه سر دادند ، بهار دیگر بهار نبود ، حتی پائیز یا زمستان هم نبود ، انگار که مزه ها رفته باشند ، انگار که موسیقی رفته باشد ، انگار که حتی سکوت هم نبود ، سیاه ، سیاه ، خاکستری و شاید کمی سفید ، احساسهای خاکستری و عشقهای سیاه ، آدمهای تنها ، تنهایی های خالی و بدون رنگ ، شهر های شلوغ خاکستری ، چشمهای بی نور ، بی فروغ ، تاریک تاریک ، زمان رفت و همه چیز را با خودش برد ، دخترک غصه می خورد که باز گردد ......

جای من توی برف

 جای پای من

 پای من

مریم گفت بنویس عکسها را خودت گرفته ای؛ چه حیف ؛چه اهمیتی دارد !

دیشب تنهایی تا صبح نترسیدم ، در خانه به قول مولود دراندر دشتمان تا صبح خوابیدم ، خواب جنازه ای را دیدم که دیروز دیده بودم ،در یکی از فیلمهای کوتاه جشنواره سایه ،  ساعت موبایلم بیدارم کرد که صبح شده است اما هوا هنوز تاریک بود ، هر چه آسمان را نگاه کردم ، تاریکی بود و ابر های در هم پیچیده بهم ، خوابم نمی برد دیگر، کاغذهایم را مرتب کردم ، لباسهایم را پوشیدم و بعد از مدتها دوباره به دکتر پوست سرکی بزنم ؛ که این پوست من هیچگاه خوب نخواهد شد ، می دانم ، که این جوشهای بلوغ با من مانده اند و هنوز مغرورم ،لباسهایم را پوشیدم ، وشال گردن آبی ام را انداختم ، کلید انداختم و دری که دیشب قفل کرده بودم ، محض احتیاطهای بیهوده ، باز کردم ، برف می بارید ، چقدر خوب ،می بارید، رد پای تو نبود ، رد پای یک زن ، که عبور کرده بود بی هوا و بدون عشق ،و چند مرد که تند تند رفته بودند سر کار ،مطب شلوغ ، بدون کتاب ، آدامس توت فرنگی جویدم ، شاید با نسخه دکتر کمی نگران خودم شدم ، شاید درونم خبری است که خودم نمی دانم ، بهتر اگر به مرگ نزدیکترم ،پیاده گز کردیم تا ده ونک ، یاد گذشته ها که کلاس فن ترجمه می رفتم الزهرا ، شیر کاکائو یخ توی این هوا چه می چسبد ،بابا و مامان از مرز عبور کردند ،و بعد هم بانک ، امروز روز شانس من بود ، شماره 129 پارسیان، به موقع رسیدم ، کمی دیرتر می رسیدم نوبتم رفته بود ،نان بربری داغ ، برای ناهار ، تنهایی ، با بستنی کاکائویی برای عصر ،قرص های تازه، ممکن است خوابت بگیرد یا سرت گیج برود! بادام زمینی برای شب ، و آدامس ، و تو هنوز دلت نمی خواهد گوشی را برداری ،نوشهر دارد باران می بارد ، شدید ، تنها ،شاید کمی خوابم ببرد، بدون تو ، من توی خواب منتظر تلفنت بودم ،نازی می گوید کاش چراغ جادو داشتم تا تو را برایم کوچک کند و توی جورابم بگذارد ، بعنوان هدیه کریسمس،تنهام،فیلمم تدوین نمی شود ، مریم نیست که گوشی را بردارد،دلم هنوز نگرفته از تنهایی، بگذار شب بیاید ،

 

 

از آن همه مه و برف فقط سرما مانده و ماه . چه بدبختی بزرگی است وقتی باید باور کنی اینجا با همه جا فرق دارد و زندگی تو با همه . زنگی همه اینجایی ها با همه و خیلی چیزهای دیگر که دیگران مایه آبروریزیشان می دانند و از جمله من که آبرویشان را با حرفهای احمقانه ام برده ام .و حالا که فنجان چایم خالی شده باور کرده ام دارم در رویا سیر می کنم چرا نجاتم نمی دهی ازاین کابوس زندگی پوچم . اگر زندگی تو هم پوچ باشد حداقل می دانم با تو هستم و تا آخر عمر من را بس است .

پ ن 1: حالم از خودم بهم می خورد .

پ ن 2: 3 تا 6 دی ماه در دانشگاه سوره جشنواره فیلم کوتاه سایه برگزار می شود و امروز، اولین روز جشنواره با نمایش شش فیلم کوتاه از بچه های سینما آغاز شد .

پ ن مهم : روز چهارشنبه۱۳ دی ماه کارگروهی توسط بچه های صنایع دستی دانشگاه سوره در حیاط از ساعت 9 صبح تا 3 بعدازظهر انجام خواهد شد .حتما بیایید چون برنامه فوق العاده ایست !

پ ن نیمه مهم :کانون هنرهای تجسمی دو هفته ایست چهارشنبه ها ساعت 3 تا 6 کارگاه تیزرسازی با حضور انیمیشن سازان مطرح برگزار می کند . و تا دو هفته دیگر ادامه دارد . حتما بیایید چون جالب است !

پ ن آخر : هنوز حالم از خودم بهم می خورد !

مریم من را هم به بازی شب یلدا دعوت کرد . دلم نمی خواست . یعنی نه اینکه بترسم . آخر من را می شناسید چه لزومی است به این 5 نکته :

1_ زیادی کنجکاو و گاهی حتی فضول.گاهی هم بدشانس!

2_ زیادی ساده ،احمق و زودباور.وقتی خیلی خوشحالم به معنای واقعی خوشحالم و وقتی ناراحتم به معنای واقعی غمگینم .

3_ نمی توانم خانه را تحمل کنم . دوست دارم بیرون از خانه باشم . حتی برای همیشه !

4_ اگر جا برای خوردن نداشته باشم اما همیشه جا برای بستنی دارم .هر چه هم می خورم چاق نمی شوم .( حالا چشمم نزنید!)اگر همین الان از بیرون برگشته باشم اما اگر بهم بگویید برویم سینما ، می آیم.

5_عاشق بازیگری بودم ولی بازیگر نشدم. الان دارم یک فیلم مستند می سازم .عاشق نوشتن و طراحی و عکاسی ام .به هر چیزی که بخواهم می رسم و هر چیزی که دوست نداشته باشم ترک می کنم .