عشق . موسیقی ای وجود دارد که صدایی ندارد ؛ روح بی تاب این موسیقی خاموش است ؛ عشقی وجود دارد که بدن در آن محلی از اعراب ندارد ؛ روح در اشتیاق چنین عشقی بی صورت است . حقیقتی وجود دارد که شکلی ندارد . روح بی قرار چنین حقیقتی بی شکل است . بنابراین آهنگها راضی نمی کنند . بدنها راضی نمی کنند و صورتها روح را ارضا نمی کنند . اما این فقدان خرسندی ؛ این ناخشنودی باید درست فهمیده شود ؛ برای این که چنین فهمی سر انجام موجب استعلا می شود . پس صدا دروازه ای می شود به بی صدایی ؛ بدن راهی می شود به نا متعین ؛ و شکل به بی شکلی می رسد .
یک فنجان چای اوشو .
این کتابها ی مریمو نخون آخرش خل میشی ها مثه این عقب افتاده ها میای میگی عکسم افتاده تو روزنامه
کی میشه با هم یک فنجان چای بخوریم .
از نویه آشو یا ...
مهم نیس از کجا . ولی خوشحال میشم بازم بهم سر بزنی
اوشو چیه؟
اسم یک نویسنده.
ممنون که مطلبم را خواندی