نزد ما واژه عشق بر زبان آورده نمی شود . این واژه می لرزد ؛ مرتعش می شود ؛ پرواز می کند ؛ بال می گسترد ؛ در همه جای هواست ـ اما هیچ کس آن را بر زبان نمی آورد . به این خاطر نزد ما گفتار ؛ چون نزد شما ؛ بخشی از دنیا نیست ؛ جزیره متروکی در اقیانوس سکوت . نزد ما گفتار چیزی فراتر از دنیاست ؛ فراتر از آسمان و خورشید . گفتار چون آیت کوچکی از خدا در میان دندانهای ماست . تنها با اختیاط آن را بیرون می رانیم ؛ و تنها برای موقعیتهای بزرگ . وقتی یکی از ما دچار اندوه می شود نزد دوست خود می رود ؛ یعنی نزد نخستین کسی که از راه می رسد ؛ زیرا در اینجا همه برادر و خواهرند . او صندلی حصیری با خود می برد و بی آنکه کلمه ای بر زبان آورد ؛ کنار برادر یا خواهرش می نشیند . نزد او یک روز ؛ یک شب ؛ یا از آفتابی تا آفتاب دیگر می ماند ؛ تا بدان جا که اندوه از دل او رخت بر بندد . آنگاه بر می خیزد ؛ صندلی حصیریش را جمع می کند و بر سر کار خود باز می گردد . باید اتفاق مهمی روی دهد تا واژه عشق تنها یک بار بر لبان ما بنشیند ـ و این خبر از هیچ پیامد خوشی ندارد . فرزانگی نوشته اند که هر قدر واژه ای کمتر به زبان آید ؛ بیشتر به گوش می رسد ؛ زیرا به باور آنان : آنچه نتواند بر شیار لبان برقصد ؛ ژرفای جان را می سوزاند . شاید . دین باورانی نیز نوشته اند که سکوتی که واژه عشق در آن آرمیده است ؛ مانند بازمانده ای از بهشت در ماست ؛ باقیمانده ای از زمانی که اشیا از نداشتن نام می درخشیدند ؛ زمانی که هنوز سایه نام تلالوی اشیا را مکدر نساخته بود . شاید . شاعری نوشته : آن کس که عشق خود را به نام می خواند ؛ آماده میراندنش می شود . شاید ؛ شاید ؛ شاید . ما با این سخنان موافقیم و با میل و رغبت به استقبال آرای مخالفشان می رویم . ما مردمی بسیار سهل گیر نسبت به اندیشه ها هستیم . آنها را در کتابها جمع می کنیم و کتابها را در کتابخانه هامان گرد می آوریم . ما تمامی توجه مان را تنها به زندگی معطوف می داریم ؛ به پرنده زیبای زندگی . اندیشه ها بیش از پرندگان کاه اندود آزرده مان نمی سازد . ما کسانی را که آرزو دارند مجموعه ای از آنها گرد آورند به حال خویش رها می سازیم . این جنونی بس معصومانه است . البته ما بسیار چیز نوشته ایم ؛ بسیار واژه عشق را بر روی لطافت کاغذ سفید گریانده ایم . البته . نوشتن همان گفتار نیست ؛ همان طور که شما نیز می دانید . مدتها پیش بارانی از کتب بارید ؛ طوفان نوحی حقیقی . از آن زمان دیگر رها کرده ایم . از آن رمان دیگر فهمیده ایم که برای نوشتن واژه عشق ؛ مرکبی بیش از آنچه در دنیا هست لازم است . کریستین بوبن . کتاب رفیق اعلی .
سلام
گفتی سکوت اقیانوس است و گفتار......به من نیز سری بزن تا سکوت وهم انگیز بلاگم با صدای قدم هایت در هم بشکند
واقعآ میزنه تو خال این بوبن. از وقتی رفتم سراغ کتاباش دیگه سلینجر به دلم نمیشینه. چه زود دارم بزرگ میشم:(
update شدم. یه سر بزن
بالاخره چي چيه اين عشق . جالبه همه دنبالشن . ميخوانش . يا پيدا نميشه یا قلابیه. خوب کو کجاست؟
جمله آخرش بی دریغ واقعیه...
ببین این جمله بهشتو داری ادمو بد جوری تحریک میکنه {ملتفتی چی میگم}
درود بر شما!
...
بدرود!
شایدم مرکب نمی خواد برای نوشتنش... یا مرکب خاصی می خواد که نباید اختراع بشه اما باید کشف بشه...در درون خودمون !!!
عباس معروفی تو یکی از آخرین رمان هاش نوشته: اینجا عشق یعنی جذام. با اونی که عاشق می شه مثل جذامی ها رفتار می کنن.
...
در حالی که عشق یه فضیلته و عاشق شدن. از عشق زمینی ش تا هر عشقی که بگی.
عشق یه فضیلته.
سلام: یکی نیست به ما بگوید که در این سرزمین عشاق حقیقی که عشق را با ایثار جانشان معنی کرده اند، چه نیاز به این سخن ناشناسان اجنبی است؟!معنی عشق در شلمچه است!آنجایی که بوی کباب گوشت عشاق به آسمان است!معنی عشق در مجنون است!آنجایی که عشاق مجنون وار به میدان مین می زدند!عشق آنجاست!عشق اینجاست!عشق هرجاست!ولی عاشق ...شرمنده هستم...دیگر یافت می نشود...آنچه یافت نشود،آنم آرزوست...داری؟!گشتم نبود، نگرد نیست....
سلام فائزه جون . امشب دلم ميخواس يه جا فک بزنم اما کسی روشن نبود . اومدم باسه تو کامنت بزارم. شما که تحويل ميگيری؟هان؟
عجیبه ها...هر چی کتاب که از بوبن نخوندم جدیدا داره می زنه تو ذوقم...حالا هم رفیق اعلی...از بوبن همه گرفتارند...
عشق دروغه ! من دروغم ..کی راسته این وسط/؟
عشق یک قرارداده که آدم با خودش میبنده... واسه همینم اکثر وقتا یکطرفه است...
پایدار باشی
بار ها سعی کردم این واژه را به زبان بیاورم نتوانستم پس آماده میراندنش نشده ام.
کسی هست که سعی کرده باشه؟
دقت کردی همیشه ۱۵ تا کامنت داری؟
اینم من می ذارم تا حرف پیتون غلط از آب در آد...
آپدیت نمیکنی فائزه؟
مطلبت رو هنوز نخوندم..میخونم دوباره میام.
جنون معصومانه...
چه ترکیب با معنایی بود برای من...
:)
این کریستین بوبن نمیخواد دست از سر کچل ما ورداره؟؟؟ به جان خودم بازار ادبیات ایران رو قبضه کرده! سلام رفیق بی امضا خوبیی؟؟؟؟
آپدیت نمی کنی بدون امضا جان.
راستی تو از سرویس بلاگ رولینگ استفاده نمی کنی؟ پینگ کنی هر بار همه اونایی که بهت لینک دادن باخبر می شن و می یان.