نوشتی سیبهای درخت باغ همسایه یکی یکی می رسند و از شاخه جدا می شوند . در حیاط می افتند . در آب حوض می شوی و وقتی گاز می زنی به لپ گلی سیبها یاد من می افتی .یادت می افتد که دلت می خواهد لپهایم را بکشی . من در خیالات خودم همان سیبی می شوم که گاز می زنی و می جویشان . لابه لای دندانهایت می مانم .طعم ترش و شیرین سیب می شوم و تو یاد من می افتی .نوشتی امروز که خواب بودی صدای تق و توقی بیدارت کرده فکر کردی زلزله آمده .لوستر را نگاه کردی ولی باز هم صدا از سمت پنجره می آمده .سرت را برگردانده بودی دو گنجشک را دیدی به پنجره اتاقت نوک می زنند .ذوق کرده بودی .به قول خودت تا به حال گنجشکی بیدارت نکرده بود غیر از من .آره . من من گنجشک تو بودم . و هر روز صبح گردن می کشیدم ببینم چقدر خوابالویی . همیشه گولم می زدی . خودت را به خواب می زدی تا من نفهمم . من به صورتت زل می زدم و کیف می کردم وقتی می دیدم اینهمه آرام خوابیده ای . نمی توانستی زیاد طاقت بیاوری و خنده ات می گرفت . گفتی تا گنجشکها فهمیدند بیدار شده ای پر زدند و رفتند . مثل خیال من که وقتی تو چشمهایت را باز می کنی پر می زند و تو آرزو می کنی ای کاش باز هم بخوابی و من در خوابت باشم .نوشتی دیروز به شمعدانیها سر زدی .حسابی برگهای تازه داده اند . و البته یه عالمه گل که هنوز باز نشده اند . همیشه می گفتی دلت می خواهد دور تا دور حوض را پر کنی از شمعدانیهایی که من کاشته ام .می گفتی دست من خوب است .دوباره یاد من افتاده بودی . و شمعدانی هارا حسابی آب داده بودی . نوشتی .....
*******
ظاهرا وب لاگم دارای مطالبیه که روش فیلتر گذاشتند .اما از روی گوگل می شه پیداش کرد .
سلام
خوبی
خیلی قشنگ می نویسی خوشم امد
امیدوارم موفق باشی بهم سر بزن.
یا حق
واقعیت کجا تازه تر بود؟
من که مجذوب یک حجم بی درد بودم.... !