نوشتی تو لیاقت داری بال فرشته داشته باشی . خنده ام گرفت .به حیاط فکر کردم . عصر ظرفم را پر از شاتوت می کنم .قطره های ریز باران به چشمهایم می ریزند .بالای سرم را نگاه می کنم . هیچ ابری نیست . از سمت کوه صدای رعد و برق می آید .نوشتی به این حرفها فکر نکن و بپر . پرواز کن . من و بابا شاتوتهای رسیده را بدون اینکه بجوییم مثل شکلات قورت می دهیم .بابا برگها را جمع می کند .سیگار می کشد . باغچه را آب می دهد . هوا چه خنک شده است . نوشتی به یادت هستم . مگر می شود مرده ها یاد زنده ها باشند ؟ اصلا من زنده هستم ؟ ظهر وقتی روی تخت دراز کشیدم هیچ نفهمیدم و خوابم برد . چقدر کیف داد .سنگین شده بودم و نمی توانستم بلند شوم . مگر می توانم به حرفهایت فکر نکنم ؟ به حرفهایت که مثل نوار در ذهنم تکرار می شود . نیمه شب جمعه که کنار زاینده رود قدم می زدم به همه چیز فکر می کردم . قسمتی از رودخانه مرداب شده بود .بوی فاضلاب می داد و صدای قورباغه می آمد . جلوتر که رفتم تبدیل شد به رودخانه ای پر خروش .صدای آب نمی گذاشت فکر کنم . مگر می شود قسمتی از رود مرده باشد و نیمی دیگر جاری و زنده ؟ نوشتی گیر افتادی و هیچ چیز نمی تواند نجاتت دهد . باید معجزه ای رخ دهد تا آن زمان منتظری تا خطوط مرگ تو را قطع کند . نوشتی حرفهایی که به من می زنی نظراتت ؛ افکارت و به قول خودت ایدئولوژی توست . هنوز صدای رعد و برق می آید .این هوا را دوست دارم . مثل آدمهای مردد می ماند . آدمهایی که شکشان به سمت خوبی می رود .به سمت باریدن . دلم می خواست می توانستم زنده ات کنم . کاش می توانستم . نوشتی باید زندگی را وجدان کنی . نمی فهمیدم .نفهمیدم . بازگشتم . باران به شدت می بارد .رعد و برق اتاق را مثل روز روشن می کند . و بوی خاک من را یاد تو می اندازد که مرده ای .
این وب امضا میخواد به خدا
!!!!!
اجازه خانم؟!شما بالِ فرشته دارید
عزیزدلم
من را یاد چه خاطراتی می اندازی