ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
تمام شد.بالاخره تمام شد .
روزهایی که صبح ساعت هفت و نیم بیدار می شدم . با عشق کلاس می رفتم . این پنجاه و هفت روز به من خوش گذشت .با اینکه درونش خیلی سختی کشیدم و این سختی از طرف خانواده محترمم بود تا کلاس و هنر و نقاشی . آقای ایمانی که از پدرم بزرگتر بود با خانم ِنقاش ِ سی ساله اش به من نوع تازه ای از زندگی کردن را یاد دادند و من این مدت با هر دویشان با خانه قدیمی قشنگشان با گربه های ملوسشان کیف کردم و شاید زندگی کردم . درخت خرمالوی وسط حیاط که سارها رویش آواز می خواندند. و حوضی با آب و برگهای زرد پائیزی که از تویش زنبورها را نجات می دادم . آن قدر خوب گذشت که اگر این بار قبول نشوم می دانم که ضرر نکردم . فقط یک دوره فشرده طراحی یاد نگرفتم. فقط نقاشی کردن با چهارده تا مداد فابر را یاد نگرفتم؛ توی این مدت چیزهای بزرگی یاد گرفتم که به استادم مدیون هستم. خوشحالم که نقاشی را تجربه کردم . آن هم نه به شیوه هنرمندانه یا امروزی بلکه عاشقانه با استفاده از هوش و خلاقیت باهاش زندگی کردم . الهام گرفتن از کارهای برادر پیکاسو ؛سورا ؛پیسارو ؛داوینچی؛ گوگن و ون گوگ .امروز انگار نه انگار سر جلسه امتحان بودم . به مدادهایم عشق می ورزیدم . به کاغذ سفیدم و به زمان . چقدر عالی گذشت .
هر چند گاهی سخت بر من می گذرد اما لحظه های خوشی دارم که سعی می کنم از دستشان ندهم. و زندگی عجیب من هنوز هم ادامه دارد .
عزیزم...
:*
به امید موفقیت
هر لحظه منتظره موفقیت تو ..
وااای!
دختر جونی، تو الی.ای.کپ رو میشناسی، نه؟
بگو که میشناسی، بگو بگو بگو
این قشنگه به نظر من همینوری برو
چقدر تو خوشبختی!
هر کدوم از ما فقط به چند لحظه این زندگی چنگ زده ایم برای ادامه اش. همین چند لحظه...
همه ی اینایی که گفتی عالین تبریک میگم
خوبی فائزه گم شده