ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
وقتی ای میل انوشه انصاری را برای نازی می خواندم اشکش جاری شد .منتظرم این چند روز تعطیلات هم تمام شود . امروز که از خواب بیدار شدم فکر کردم جمعه است و وقتی فهمیدم پنج شنبه است انگار کمی ناراحت شدم . خسته شدم از این شهریور طولانی که برایم درد و رنج بیشتر نبود .
برایم تعریف می کند تو را دیده است . هر دویتان سر تکان داده اید که این طوری باید همدیگر را ببینیم .و وقتی تعریف می کرد من دلم تنگ شد . دلم برای روزهای خوب و بدم با تو تنگ شد و دوباره ذهنم شروع کرد فکر کردن . از پنج صبح تا یک ساعت و نیم بعدش به تو فکر کردم و اینکه کاش می توانستم سرت داد بکشم . به خاطر این زندگی که برای خودت درست کردی . حتما تعجب می کنی . انگار حسم می گوید بدتر از قبلی . تنهاتر . ساکتتر و من باز برای غرق نشدن تو فقط دست و پا می زنم و تو هی فرو می روی .
دلم می خواهد ببینم که ما روی زمینی زندگی می کنیم که آرام است مثل یک گهواره که به نرمی تکان می خورد و ما را با خودش می برد .
http://33x.blogsky.com
یک جور عجیبی دارم به انوشه حسودیم میشود <اما راستش را بخواهی اوهم باید به من حسودیش بشود چون حالا میلیونها میل با پاییز من فاصله دارد ...
منم درک رفتن به فضا برام یه جوریه..این انوشه انصاری تمام مدت راه توی سفینه و بعدشم اونجا چکار می کنه؟آخه فضانورد که نیست کار خاصی داشته باشه.سفرش تفریحیه.بعد من می خوام بدونم چه تفریحی می کنه؟
کاش من میتونستم تو و همه دوستامو ببرم اون بالا بالاها که ...
خدا رو چه دیدی؟ شاید ...
خدا نصیب کنه (؟