من نشستم جای شما .بابا می گفت می دانم امروز کلاست تشکیل نمی شود. می خواهی بروی دوستانت را ببینی ؟!! و من می خندیدم : نه تشکیل می شود.می دانستم تشکیل می شود و دلم برای همه چیز آنجا تنگ شده بود . حتی جای خالی شما .نشست جای شما .آقای جوکار همان جا نشست که اولین بار شما نشستید .من ردیف جلو نبودم .او حرف می زد و من در ذهنم شما را می دیدم که راه می روید و کتتان را هی جلو می کشید و حرف می زنید .می خندیدم چون توی ذهن من شما بودید که راه می رفتید و حرف می زدید . دلم می خواست حرف بزنم اما لبخند می زدم و گاهی هم حرف زدم که آقای جوکار هم فهمید من طرفدار حقوق زنان هستم . آخر بحثی شد راجع به کسی که دیابت را کشف کرد و اینکه او با چشیدن ادرار بیمارانش فهمید که دیابت شیرین و بی مزه وجود دارد و آقای جوکار این را فداکاری می دانست . کاری که فلورانس نایتینگل شاید از نظر او نمی کرد .من گفتم شاید او اینکار را می کرد . و او گفت : کم نمی آورد .خودم هم طرفدار زنان این وطنم.و باز یاد شما افتادم.و امروز گذشت .و انگار واقعا شما دیگر استادم نیستید .
چه جالب ... همه ترمها , سال تحصیلی , کتاب و درس و ... مال همه داره شروع می شه
ما تازه امتحانای ترم تابستونیمون تمومید...
من هنوز جای خالی معلمم و اون همکلاسیهایم را که بردنشون و ... را حس میکنم
آره خب شاید هم بکنن. اون کار ابن سینا که ادرار بیماران رو میچشیده هم فداکاری نبوده٬ روش تشخیصی بوده. همیشه هم این کارو نمیکرده. ضمنا وقتی پای رضایت یه آدک در میونه خیلی از پزشکا خیلی کارا رو بی چشمداشت نقدی انجام میدن؛ مرد و زن هم نداره...
defa az hoghooghe zanha , hamishe movafeghe in nazariye boodam amma hich vaght hoghooghe motamayeze zanha ro nafahmidaam. bashe to ham mitooni begii iraad az mane