بالاخره باران که بارید احساس کردم پاییز آمده است . و فهمیدم عاشق بارانم . و برف پاک کن را روی تند گذاشتم و آرام تا خانه راندم . تا خانه تنهایی و اتاق صورتی خودم . برقها هم رفته بود و در تاریکی شمع روشن کردم و فالم را خواندم . زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم ....چقدر زمان رفته است اما هنوز پاییز است و چقدر کتابهای نیمه کاره ام مانده . خسته ام . می خوابم و از خواب می پرم . هنوز یکساعت نگذشته . صدای مریم است . دلم می گیرد و بعد می زنم زیر گریه . آنقدر که هق هق می کنم و خودم می ترسم که این منم ! بیست و پنج سال تنها زندگی کردم و هنوز زندگی ام ادامه دارد . و اشکهام که می ریزند توی گوشم و ملافه بالشم . کامپیوترم که خراب شده و دلتنگ شده ام .می زنم بیرون .باز هم یک عالم حرف داشتم اما فراموشم شد .......
خوبه که اومدی... هرچند که با باران اومدی... و بر گوش و ملافه و بالشت باریدی...
میدانم که دلت پر است و باز خواهی بارید... همانگونه که آسمان دلش پر است و باز هم خواهد بارید...
تو بیست و پنج سالته؟ خیلی خوب موندی مثل سعید آبادی.
بهترین فصل خداست این پاییز. کاش میشد بیشتر داشتش. گاهی احساس میکنم برای چی باید خدا رو شکر کنم...
لطف آن چه تو اندیشی , حکم آنچه دو فرمایی...
ey baba nabinam gham dashte bashi, pasho bebin dare baroon miyaad
علام سلیکم
کمی واقع بین باش این حرفها برای دنیای امروز بی معنی است
یا حق
این روزا تنهایی تنها مونسم شده و تنها آرزوم نبودن...دیگه مطمئنم که خدا هم عدلش رو گم کرده....
... و صدای ریزش باران به هنگام شب که تاریکیها را می شوید صدای من است ...
یه جورایی خیلی شیک و قشنگ مارو بردی تو لیست سیاه بایکوتی ها < خانوم ما ما خاطرتونو میخواییم ها < با اینهمه پاییز نشته در کلامتتان ما هنوزم مخلص همه ذلتنگی ها و تنهایی هاتونیما! ما رو دریاب
پاشو بیا دیگه مینم هنوز خرابه این سیستمت؟ پاشو راست و ریستش کن بیا دیگه دلم واست یه ذره شده < ایمیل هم دادم ها !
حس های مشترک بیست و پنج سالگی !
این کامپیوتر شما قراره کی درست بشه؟